-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1384 12:15
شماره ۱ یکی از کسانیه که دوستش دارم. حتی میشه گفت خیلی دوستش دارم . از اوناست که اگه بگه شب تا صبح بشینم باهاش حرف بزنم بازم حرف دارم واسه گفتن. ولی دست و دلم نمیره خیلی براش خودمو بندازم تو خرج ! خیلی که خودمو بکشم حاضرم یه هدیه ای براش بخرم به ارزش چیزی کمتر از یک دهم حقوقم ! شماره ۲ رو براش هر کاری از دستم بر بیاد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اسفندماه سال 1383 18:27
سر سبزترین بهار تقدیم تو باد ...... اصولا انتظار کشیدنو دوست ندارم اما این یکی تقریبا برای همه دلچسبه . دبیرستان که بودیم ، از یکی دو ماه مونده بود به عید گوشه ی سمت چپ تخته هر روز یه عدد به چشم میخورد . هر روزی که میگذشت یکی ازش کم میشد. تا میرسید به لحظه ی موعود. نمیدونم این چه شوقی بود که برای گذشتن روزها و لحظه ها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1383 20:32
سوء تفاهم پرسید : آدامس داری؟ گفتم : همینه که توی دهنمه. ازم گرفت و انداخت توی دهنش ! داشتم با خودم فکر میکردم چقدر منو دوست داره که حاضر شد اینکارو بکنه ! یهو دیدم آدامس دهنی بغل دستیمو هم گرفت و انداخت کنار اون اولی! گفت : عادتشه دو سه تا با هم بخوره !!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 اسفندماه سال 1383 16:55
نمیدونم چرا هیج گنجیشکی توی حیاط خونه ی ما نمیاد تا من براش دونه بپاشم ؟!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1383 10:04
آقای صادقی بچه زاییده بود. خودم دیدم. جفتش هم کنارش بود . همینجوری وسط هال خوابیده بود . ندیدم نفس میکشد یا نه؟ هواسم به آن بچه ی کوچولو یی بود که کنارش چمباتمه زده بود و آن همه بند ناف و خرت و پرت خونی دیگر کنارش! با بهرام پسر عمویم که مدتهاست آمریکاست، بودم. از یک جاهای عجیبی باید میگذشتم. ولی همه ی اتفاقها به گمانم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1383 17:53
بعضی وقتها درد دل کردن با بزرگترها اوضاع را روبه راه که نمیکند هیچ ، آنرا shit در shit تر میکند! مخصوصا اگر طرف مشاوره همسر آن خانمی باشد که متعلق به گروه عناصر نجیب جدول تناوبی بودند ! هر چه فکر کردم نتوانستم جایی هم برای آقایشان در همان گروه گیر بیاورم . عذر ما را بپذیرید حاجیه خانم ! با اجازه جناب آقای مندلیف...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1383 21:18
کاربرد قوانین ترمودینامیک در زندگی روزمره : برای آنکه پیش بینی کنید واکنشی بطور خود به خود انجام میشود یا نه باید تغییرات آنتروپی را بررسی کنید . یعنی دلتا اِس واکنش را ! برای تغییر خود به خود باید آنتروپی افزایش یابد. باید به خاطر سپرد که افزایش دما ، افزایش کوانتاهای قابل دسترس را در بر خواهد داشت که منجر به افزایش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1383 11:12
مسخره اس ! که اینهمه سال مفهوم ظرفیت را برای صدها دانشجو تعریف کنی و خودت نتونی ظرفیت را درست تشخیص بدی ! میدانیم که به تعداد ِ الکترونهای ِ اوربیتال ِ خارجی ِ که یک عنصر میدهد یا میگیرد تا به نزدیکترین گاز ِ بی اثر قبل یا بعد از خود تبدیل شود ظرفیت ِ آن عنصر میگویند..... نمیفهم . کجایش می لنگد پس؟؟؟ آها .........
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اسفندماه سال 1383 21:20
این وبلاگ خوابگرد چه میکنه !!! دختر بوکسوری که محبوبهی من بود و عجب تیکهای بود! حالا که نه تکلیفمان با جنگ احتمالی آمریکا با ایران روشن شد و نه کسی به داد آن بنده خدای محکوم به ۱۴ سال حبس رسید و نه توانستیم اربابان فیلترینگ را مجبور کنیم کمی با ما راه بیایند؛ دستِکم تکلیف اسم بهترین فیلم اسکار ۲۰۰۵ را برای ما روشن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1383 10:34
میدونین یه صبح خوب با چی شروع میشه ؟؟؟ گوش دادن به یه آهنگ خوب ؟؟ بوسیدن کسی که دوسش دارین ؟؟؟ حرف زدن باهاش ؟؟ من امروز یه صبح خوب رو شروع کردم . دو سه دفعه وسطای شب بلند شدم . همش تو فکرش بودم. گفتم همون نصفه شبی برم سراغش ! اما هر جوری بودم خودمو نیگه داشتم . گفتم الان یکی بلند شه منو توی این وضع ببینه با خودش چی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1383 15:34
بابا به خدا داشت عینکشو درست میکرد روی چشمش ! اکه هی ی ی ی ی ........... چقده شماها منحرفید!!!! ( باشه برش داشتم . خوب شد ؟؟؟ )
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 اسفندماه سال 1383 19:53
What if the woman you loved disappeared without a word ? without a trace ? how far would you go to find her again صحنه آخرش که شد ، سرمو انداخته بودم پایین. دزدکی نیگا میکردم. انگار میترسیدم دلم طاقتشو نداشته باشه . Wicker Park رو میگم ............
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 اسفندماه سال 1383 15:28
خسته ام از این صبوری مزخرف خودم !
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1383 21:20
یادمه توی یکی از وبلاگها یه نفر کامنت گذاشته بود که :" شما وبلاگ نویسها چرا رعایت حال ما وبلاگ خوانها رو نمیکنید؟" . آخه بیشتر آه و ناله و دلتنگی بود. خوب طبعا اونی هم که میومد و میخوند حالش گرفته میشد. منم الان میخواستم بگم که دلم تنگه ولی چون نمیخوام شما رو ناراحت کنم ، هیچی نمیگم. ترم جدید اسما دو هفته ایه که شروع...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1383 19:18
تا اطلاع ثانوی نفس نکش آیینه دار از اینجا تا آخر شب هزار تا نقطه چین بذار تا اطلاع ثانوی ، چشماتونو هم بذارین زخم دریده شبو بدون مرهم بذارین تا اطلاع ثانوی ترانه لال و کر بشه قاصدک خبر رسون دوباره بی خبر بشه تا اطلاع ثانوی هیچکسی آواز نخونه پرنده واسه جوجه هاش قصه پرواز نخونه (یغما گلرویی )
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1383 01:29
امشب میخواستم یه نامه ی بلند به خدا بنویسم. میخواستم یه جور دیگه باهاش حرف بزنم. اصلا نمازمو هم نخوندم. نه اینکه یادم بره ، مخصوصا نخوندم. میدونم شب شام غریبانه . میدونم هر نامسلمونی حداقل این 10 شب رو مسلمون میشه.. ولی امشب نخواستم اونجوری مثل همیشه باهاش حرف بزنم. بذار یه امشبو من راه ارتباطو انتخاب کنم. دلم میخواد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1383 22:27
گزارش مصور از سفر
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1383 11:57
All words are pegs to hang ideas on راستی این کلمات هستند که به حرفای ما اعتبار میدهند یا ماییم که به کلمات معنا میدیم؟ جایی خوندم که معانی در کلمات نیست، در سکوت بین آنهاست ! این حروف قراردادیند و به تنهایی نمیتونند حس تو رو بیان کنند. اون احساسی که هر شخص نسبت به یه موقعیت داره ، هر چند که با جملات یکسان هم بیان بشه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1383 20:55
در زندگی هایمان باید زندگی دوگانه ای داشته باشیم و در قلب هایمان خونی دوگانه، شادی همراه با رنج،خنده همراه با اندوه، مثل دو اسبی که به یک ارابه بسته شده اند و هر یک دیوانه وار، ارابه را به سوی خود می کشند. (کریستین بوبن) این عادت منه که توی بدترین لحظه ها، شیطنتم گل میکنه. قهقهه هایی که توی این شرایط میزنم رو هیچوقت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1383 10:11
اندر عوارض نگهبان چماق نقره ای به دست شدن برای یک زوج جوان در یک نیمه شب زمستانی: آقا من دلم spouse میخواد !! نخیر اشتباه تایپی نیست. به گیرنده هاتونم دست نزنید. بابا مردم از این تنهایی ....... آهان راستی یک کشیش هم میخوام که برم پیشش یه کم اعتراف کنم تا از بار گناهام کم شه ! سراغ ندارین ؟؟؟ پ . ن : اگه اون اولی پیدا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1383 21:33
چشامو بستم. یه نفس عمیق کشیدم. پیش خودم گفتم همه چی خوب میشه. همه چی. ...... صدای زنگ موبایلم که اومد چشامو باز کردم. سارا برام پیغام داده بود. میخواست بدونه از باباش خبری دارم یا نه؟ یه زنگ زدم بهشون. گفتند وضع ظاهریش بد نیست. یه کم جون گرفته. نمیدونم این ارامش قبل از طوفانه؟ نه ........ نه.......دلم میگه همه چی خوب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 بهمنماه سال 1383 19:51
وقتی اینقدر بی منطق میشی ، تنها یه فکر میتونه آرومم کنه . اینکه اگه یه روز نباشی تنهایی خیلی اذیتم نمیکنه !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 بهمنماه سال 1383 15:16
اگه فرصتی نیست تا یه عمر با اونکه هم نفسته زندگی کنی ؛ یه نفس با کسیکه همه ی عمرته زندگی کن. به اشکات حسودیم میشه ! به حرفایی که درباره اش میگی ! میگی کاش یه ذره بدی کرده بود بهت تا میتونستی با رفتنش کنار بیای ....... دیشب نشد بهت بگم که من بهت حسودی میکنم . نخواستم غمت زیادتر بشه . نشد بهت بگم که حاضر بودم بقیه عمرمو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1383 15:10
مسافرم .................. همین
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1383 17:04
آخه عزیز دلم ، گلم ، خوکشلم ،دیوونه ی من ، الهی لپتو بکشم ........ اگه من اینا رو اینجا می نویسم واسه اینه که مطمئنم سارا نمیاد بخوونه . نه ! خوشم میاد همنشینی با من تو رو هم گند بزن کرده !! رو دست استادت هم که بلند میشی !!............ ( سارا هیچی نمیدونه خنگ لپ کشونی من ! ) ************************************* نه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 بهمنماه سال 1383 16:52
دکتر شدن چه آسون ........ آدم شدن چه مشکل ! خدا نکنه یه روز آب شدن عزیزتو مقابل چشمات ببینی. خدا نیاره روزی رو که پرونده مریضت توی دستت باشه و این در و اون در بزنی تا شاید یه کورسویی از امید باز بشه. میدونی "مریض شدن " خیلی سخته ، خیلی دردناکه ولی از اون بدتر "مریض شدن توی ایرانه". معلوم نیست این دکتراش کجا درس...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 14:17
خبر کوتاه بود . اما سنگین ........... سارا جون : من چه جوری بهت زنگ بزنم ؟ چه جوری دلداریت بدم وقتی خودم هنوز توی شوک موندم ! .... وقتی ته دل خودم داره میلرزه چه جوری بگم که اگه دکترا جوابش کردند تو هنوز باید امیدوار باشی ؟ ..... وقتی اشکای من اینجوری دارند سرازیر میشن چه جوری به تو بگم خودتو نباز ؟ ......... وقتی این...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1383 13:12
من که میخواستم عروسی نرم ، تو مجبورم کردی ! خوب شد ؟ از شبی که اومدم همینجور افتادم . بهت که گفتم : اون هیکل مانکنیتو به رخ ِ یه مشت زن گنده بک با سه من چربی اضافه دور شکم و باسنشون نکش! حالا واسه من هی آنجلینا جولی بازی در آر !! میمردی تو هم یه شب مثل اونا با سه کیلو طلای آویزون به گردنت میرفتی؟ همین کارا رو میکنی که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1383 19:20
زندگی سراسر اختیار است اگر تقدیر بگذارد ! هر وقت به خودم میگم که دیگه اینجا نمیام و دیگه نمی نویسم زودتر دلم تنگ میشه. حالا خودتو نگیریا ! فکرم نکن که تا آخرش میمونم. نه ! من مال اینجا نیستم. اصلا مال هیچ جا نیستم. هر جا که میرم کلافه ام . بیقرارم. آخرشم یه روز میرم . حالا یا بی خبر یا ......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 14:59
بدون شرح