۱۰ اردیبهشت روز اعتراض همگانی برای خلیج فارس و روزی دیگر!

شاید محال نیست که بعد از هزار سال

روزی غبار ما را  آشفته بوی باد

در دوردست دشتی از دیده ها نهان

بر برگ ارغوانی پیچیده با خزان

یا پای جویباری چون اشک ما روان

پهلوی یکدیگر بنشاند ......

 

 

گفته بودم  دوست دارم این شعرو برام روی سنگ مزارم بنویسند. امروز دخترم یه دفترچه پر از نقاشی و کاردستی، به همراه این شعر بعنوان کادوی تولد بهم داد.

 

پ.ن ۱ : میگم این اردیبهشت ماه چقدر اتفاقهای مهم داره‌ها!

پ.ن ۲ : شما چه شعری انتخاب کردید؟

اَ شورتکس ِ لقا!

یادکش بخیر لقا خانم. خودش وقتی می‌خواست از کسی یاد کنه اینجوری می‌گفت. این روزها حسابی یادش می کنم.

کلانتر محله‌ی قدیمیمون بود. یه اتاق داشت روی مغازه‌ی صوفی خدابیامرز و از اونجا همه چیو زیر نظر داشت. کی میره؟ کی میاد؟ چه جوری میره؟ با کی میره؟ کافی بود توی ذهنت تصمیم به کاری بگیری. اونوقت می‌دیدی همه محله با آب و تاب و کلی حواشی اضافه خبردار شدند!

یه عادت دیگه هم داشت این لقا خانم. همه ی محل از ریز روابطش با علی آقا خدا بیامرز خبردار بودند. یادمه می‌اومد به مامان می گفت: امروز یه شورت قرمز خریدم که برم جلو علی آقا معلق بزنم!

یکشب برادرم از راه سفر دوستش و همسر دوستش رو میاره خونه. اونم وقتی که هیچکس خونه نبوده و مسلما" لقا خانم اینو می دونسته. فرداش که مامان میاد هنوز از گرد راه نرسیده، خبرش می‌کنه که آقا پسرت که روش قسم می خوری آره و اینا!

برادرم که شنید، دیوونه شد. گفت: این زنیکه از توی شورتش این حرفها رو در ‌میاره؟ از اون به بعد هر خبری توی محل پخش می‌شد، منبع خبر رو می‌گفتند: اَ‌شورتکس ِ لقا!

 

حالا این که این روزا اینقدر یاد لقا خانم می‌کنم واسه اینه که میگم اگه لقا خانم یه سی سال جوونتر بود الان حتما" یا عضو فعال یکی از خبرگزاریهای رسمی بود یا رهبر فمینستهای خشتکی*!

 

* شاخه‌ای از فمینیست که اعتقاد به  احقاق حقوق زنان از طریق ترویج حرفهای خشتکی دارند.

 

خبر رسانی یا خبر سازی؟

 

اگر از من بخواهند که بین اساتید شیمی نام کسی را بگویم که برازنده‌ی استادی و انسانیت باشد، بی‌تردید نام دکتر پورامینی را می‌آورم. درست است که سخت گیر است اما به همان اندازه مسئولیت را می‌فهمد.

دوره دکتری روز امتحان پلیمرهای معدنی من مصادف شد با روز خاکسپاری مادر بزرگم. از همان راه بهشت زهرا یکراست رفتم سر جلسه. دکتر پورامینی قبول نکرد امتحان ندهم. ناچار امتحان دادم و  دومین نمره ( 94 )  را هم گرفتم. بیشترین چیزهایی که در دوره‌ی تحصیل یاد گرفتم از ایشان بود. همچنین یاد گرفتم وقتی مسئولیتی قبول می‌کنم باید تا آخرش بایستم. مثل بقیه‌ی اساتید راهنما نبود که همینجور دانشجو می‌گیرند و ولشان می‌کنند به امان خدا. یا از اول قبول نمی‌کرد یا با دانشجو تا آخر می‌آمد.

وقتی از دکتر پورامینی خواستم راهنمایی تز دکتری من را بعهده بگیرد که کمی دیر شده بود. چون بچه‌هایی که از قبل دکتر را می‌شناختند، با او صحبت کرده بودند. با این‌حال یک روز  ( فقط به خاطر کار من) تا دانشگاه تهران آمد تا در پروژه‌ای که با راهنمایی دکتر موسوی موحدی قرار بود بگیرم، بعنوان مشاور باشد.

سخت‌گیری دکتر پورامینی بخاطر این نیست که چوب لای چرخت بگذارد. به خاطر اینست که خودش آدم باسوادیست و گرنه  مثل بقیه ( که تعدادشان کم نیست)  زیر سیبیلی رد ‌کردن که کاری ندارد !

 

آدم می‌ماند این خبرگزاریها این حرفهای بی‌اساس را از کجایشان در می‌آورند؟  کاش به جای خبر رسانی،  خبر سازی نکنند. باور کنید بازی با آبروی انسانها،  خطای تایپی نیست که با درج یک عذر‌خواهی روزنامه‌ای تصحیح شود!

 

 

مربوط : خودکشی دانشجوی دکترای شیمی شهید بهشتی   

 

اجابت

چشمانت

مرا به خود می‌خوانند

به میهمانی رقص ستاره ها

به تماشای صمیمی‌ترین لحظه ها

 

و لبانت

چون دو غنچه بر هم نهاده

فرو برده ی راز سر به مهری اند

بی انکه خلوت شبانه ام را بر هم ریزند

نرم و آرام

در گوش دل نجوایی سر داده‌اند

 

و سینه ات

وام دار لحظه هایست شگفت

که غروب را به تلخی بارها تجربه کرده

و اینک در طلوع آتشبازی عشقی نو

مرا به خود می‌خواند

 

و من

بی لحظه ای درنگ

بی تردید از رفتن و ماندن

اجابتش می کنم

 

لحظه‌های دلواپسی همه در کمین نشسته اند

اما می‌روم

 

شاید

فراسوی دیوارهای بلند تجربه

کبوتریست که رسیدنم را انتظار می کشد!

 

پ.ن : هیچ خبری نیست...

سال نو مبارک

 سرسبزترین بهار تقدیم تو باد

آواز خوش هزار تقدیم تو باد

گویند که لحظه‌ایست روییدن عشق

آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد

 

پ.ن: فکر کن اینو دقیقا یه ثانیه بعد از سال تحویل برات sms کردم. خب؟!

نوعی دیگر

وقتی یادت باشد که اولین برادران نوع بشر هابیل و قابیل بودند، تحمل ناجوانمردی‌ها برایت آسانتر می‌شود!

اصلا انگار دنیا باید همین‌جوری باشد.

ترانه‌های من ( با کمی تاخیر )

این اولین بازی وبلاگیه که من توش شرکت می‌کنم. اونم برای اینکه از سوی راوی عزیزم دعوت شدم. راستش از اون که فکر میکردم سخت‌تره چون من با هر آهنگی که بشه اسم آهنگ روش گذاشت، حس می‌گیرم و میرم توی عرش. تا اینکه یه خروس بی‌محل پیدا بشه و منو برگردونه روی فرش!

مینوی عزیزدرست میگه که توی هر شرایطی آدم یه جور آهنگ رو می‌طلبه. اما اینا تیکه‌های ترانه‌هایی هستند که من همیشه دوستشون دارم:

ادامه مطلب ...

مدار صفر!

 

 _ خانم "ف" 32 ساله برای مشکلش به روانشناس مراجعه می کند. ماجرا از این قرار است که خانم "ف" متوجه خیانت همسرش می‌شود و بعد

ادامه مطلب ...