آقای صادقی بچه زاییده بود. خودم دیدم. جفتش هم کنارش بود . همینجوری وسط هال خوابیده بود . ندیدم نفس میکشد یا نه؟ هواسم به آن بچه ی کوچولو یی بود که کنارش چمباتمه زده بود و آن همه بند ناف و خرت و پرت خونی دیگر کنارش!
با بهرام پسر عمویم که مدتهاست آمریکاست، بودم. از یک جاهای عجیبی باید میگذشتم. ولی همه ی اتفاقها به گمانم توی یکجایی که مثل قصر بود رخ میداد. یک جایی مثل قلعه . نمیدانم برای چی میکشتند؟ نمیدانم برای چی با بهرام بودم؟ نمیدانم برای چی فرار میکردیم؟ نمیدانم کی یاد گرفته بودم از لبه های سکو مانند دیوارها آویزان شوم و بالا بروم! ولی یکدفعه افراد زیادی آمدند و ما را محاصره کردند...........
این دو شب خوابهایم آشفته است. خیلی.... نمیدانم اثر کدام است؟ دیدن فیلمها یا پر خوری شبها ؟؟؟
خستگی ام در نرفته است. باید دوباره بروم بخوابم. شاید فهمیدم بعد از محاصره چه بلایی سرمان آوردند!
کاربرد قوانین ترمودینامیک در زندگی روزمره :
برای آنکه پیش بینی کنید واکنشی بطور خود به خود انجام میشود یا نه باید تغییرات آنتروپی را بررسی کنید . یعنی دلتا اِس واکنش را ! برای تغییر خود به خود باید آنتروپی افزایش یابد. باید به خاطر سپرد که افزایش دما ، افزایش کوانتاهای قابل دسترس را در بر خواهد داشت که منجر به افزایش آنتروپی خواهد شد. همچنین میدانید که حداکثر بی نظمی با حداقل انرژی همراهست و منجر به فرم پایدار میشود ............ زبون عامیانه اش اینکه بابا اینهمه خودتونو برای خونه تکونی توی درد سر نیندازید. این چیزا خیلی به چشم آقایون نمیاد ! با حداکثر بی نظمی در امور خانه هم میتوانید به فرم پایداری دست پیدا کنید مشروط بر آنکه حواستان به دمای محیط باشد !
مسخره اس ! که اینهمه سال مفهوم ظرفیت را برای صدها دانشجو تعریف کنی و خودت نتونی ظرفیت را درست تشخیص بدی !
میدانیم که به تعداد ِ الکترونهای ِ اوربیتال ِ خارجی ِ که یک عنصر میدهد یا میگیرد تا به نزدیکترین گاز ِ بی اثر قبل یا بعد از خود تبدیل شود ظرفیت ِ آن عنصر میگویند..... نمیفهم . کجایش می لنگد پس؟؟؟
آها ...... فهمیدم ! عنصری است. کمیاب، نجیب ،نادر ، بی ظرفیت !
میدونین یه صبح خوب با چی شروع میشه ؟؟؟
گوش دادن به یه آهنگ خوب ؟؟ بوسیدن کسی که دوسش دارین ؟؟؟ حرف زدن باهاش ؟؟
من امروز یه صبح خوب رو شروع کردم . دو سه دفعه وسطای شب بلند شدم . همش تو فکرش بودم. گفتم همون نصفه شبی برم سراغش ! اما هر جوری بودم خودمو نیگه داشتم . گفتم الان یکی بلند شه منو توی این وضع ببینه با خودش چی فکر میکنه؟! با خودم گفتم بذار واسه ی صبح. حالا هم تا از خواب بیدار شدم رفتم سراغش. ...... یه نیگا بهش کردم . برق چشامو خودمم میتونستم ببینم !خیلی مزه میداد بعد از اینهمه وقت . آخه خیلی وقت بود نون خامه ای نخورده بودم . اونم به این گنده گی ........................
بابا به خدا داشت عینکشو درست میکرد روی چشمش !
اکه هی ی ی ی ی ........... چقده شماها منحرفید!!!!
( باشه برش داشتم . خوب شد ؟؟؟ )