تازه از مطب دکتر اومدم و دارم نگاه به آزمایشهایی که برام نوشته میکنم که تلفن زنگ میزنه. یکی از دانشجوهای فوق لیسانسمه که فردا امتحان شیمی معدنی پیشرفته داره.
_ استاد ترو خدا، من خیلی مشکل دارم. دارم از شوهرم جدا میشم. همش توی دادگاه هستم. نمیتونم درس بخونم.
_ مشکلتون چیه؟
ادامه مطلب ...
وقتی مشکلی برات پیش میاد این فقط تو نیستی که داری امتحان میشی. همهی اطرافیان تو توی این امتحان شرکت میکنند. توی این وضعیت انگار چراغها رو خاموش کردی و میگی: هر کی میخواد بمونه، هر کی میخواد بره! هر کی داره یه جور امتحان پس میده ...
باور کن بعضی مشکلات فقط راه حل لمپنیسم دارند. دارم میرم یکی از این راهها رو امتحان کنم. آهای نفس کش .....
کادو کردن هدیه تولد یک عزیز، تردید انتخاب شاخههای رز و رنگ حریری که باید به ساقهها بپیچی، لذتی دارد که هیچ لذتی در دنیا با آن برابر نیست. اگر تو بودی میشد امروز دوباره غرق این لذت شوم.....
خدا را شکر برای تمام لحظههای بودن و حتی نبودنت!
تولدت مبارک
میترا خواب آقا جون را میبیند که میخواهد پول جور کند تا مرا مکه بفرستد. تعبیرش باید خوب باشد.
فال حافظ میگیرم، میآید:
تو پنداری که بدگو جان به در برد؟ حسابش با کرامالکاتبین است
این هم که دارد دشمنم را واگذار میکند به خدا!
اما من این شبها بیقرارم. خواب به چشمم نیست. دیوانهام، آشفتهام. نصف شبها با دلهره و دلشوره راه میروم و راه میروم و راه میروم تا سپیده در بیاید. زخمها عمیقتر از آنست که این قرصهای لعنتی بتواند مرهم باشد.
خدا کند تعبیر آن خواب، تفسیر این شعر و دعای دوستان زودتر به دادم برسد و گرنه این بیخوابیها و بیقراریها مرا حتما از پا در میاورد.
یک شاهد تجربی برای پوست کلفتی آدمها اینست که هنوز داریم نفس میکشیم!
یه دوست خانوادگی پاکستانی داریم که گهگاه برای کار میآد ایران. به گمونم تازه 37 سالو تموم کرده باشه! 6 تا بچه داشت و این بار که اومد گفت که هفتمین بچهاش ( یعنی چهارمین پسرش) به دنیا اومده! ازش اسم پسراشو پرسیدیم. گفت: رحیم الله، کریم الله، خلیل الله و این یکی کلیم الله.
من چند تا اسم پیشنهادی داشتم که روم نشد به اون دوستمون بگم:
وقتی بچه یه پسر کاکل به سر باشه : الحمدلله _ سبحان الله _ ....
اما اگه یه وقت دختر شد چی؟ : معاذالله _ ....
برای بچههای ناخواسته: اعوذ بالله ( ایضاً متکلم معالغیرش!)
بچه ی نامشروع : استغفرالله _ ....
بچهای که با کلی دوا، دکتر قراره به دنیا بیاد: انشاء الله _...
بچهی رستم : قدرت الله ـ ماشاء الله ـ ...
بچهی نق نقو : امان الله ـ ...
و
آخرین بچه :صدق الله
پ.ن : نقطه چینهاش با شما!
حال خوشی دارد.... صبح کله سحر بیدار میشوی و نرم نرم جمع و جور می کنی تا بروی دانشگاه. نه این قسمتش که حال خوشی ندارد. این که وقتی آماده شدی بیایی پشت پنجره اتاقت و ببینی اوه روی تمام درختهای جلوی پنجره کلی برف نشسته و تو احساس کنی که امروز اصلا روز مناسبی برای رفتن دانشگاه و بخصوص تدریس شیمی معدنی (آنهم آن قسمت تفسیر طیفها) و امتحان میان ترم گرفتن ، نیست. تا اینجاش هم حال خوشی ندارد. این که به هوای رفتن با آژانس تا ساعت هفت و ربع معطل کردهای و مسئول آژانس عذرخواهی میکند که تا حداقل یکساعت دیگر ماشین ندارد، در حالی که کلاس تو ساعت هفت و نیم شروع میشود هم حال خوشی ندارد! حال خوشش از اینجا شروع میشود که تو با خودت چرتکه میاندازی که حتما اتوبان چمران الان شلوغ است و تو به هیچوجه نمیتوانی خودت را تا یکی دو ساعت دیگر سر کلاس برسانی. اینست که مانتو و مقنعه را در میآوری و برمیگردی توی تخت و کمی خودت را کش و قوس میدهی و میروی زیر پتو و میگذاری یک امروز را هم تو حال خوشی داشته باشی، هم آن چهل دانشجو که قرار بود امتحان میان ترم بدهند!
پ.ن: یکهو بد جور زدهام به سیم آخر و دارم دنیای بیخیالی را تجربه میکنم. بد جور هم مزه کردهاست لامصب!