قرار گذاشته بود که حج این بارش رو به نیابت از آقای صادقی انجام بده ولی انگار خدا وعده ملاقاتش رو با آقای صادقی یک روز زودتر از ما معین کرده بود ....... زیارت قبول مومن!
فقط یه پیغام کوتاه براش دادم که دارم میام عربستان. چند ثانیه بیشتر طول نکشید که موبایلم به صدا در اومد! به نظرم صداش عوض شده بود ولی خنده هاش همون بودند. دو سال پیش با هم حرف زده بودیم. تنها چیزی که ازش یادم مونده بود همون صدای خندههاش بود. همدیگر رو ندیدیم. دو سه بار هم بیشتر با هم حرف نزدیم. ولی یه حس خوبی این بین هست. گفت که به غیر مسلمونها اجازه نمیدهند بیان مکه یا مدینه. گفتم میدونم. نمیخواد به خاطر من خودتو بندازی توی درد سر. گفت جده میام دیدنت. پرسیدم کدوم شهر هستی؟ گفت: ریاض.
گوشی رو که قطع کردم روی نقشه فاصله ریاض تا جده رو دیدم. چیزی بیشتر از هزار کیلومتر! باید حس خوبی داشته باشی که یه دوست ندیده، که نه زبانش با تو مشترکه، نه دینش به خاطر دیدن تو این همه راه رو حاضره بیاد. ولی نمیدونم چرا این جور موقعها ته ِ دلم غم میشینه!
بابا آب داد ....
بابا نان داد ....
سارا انار دارد ......
سارا بابا ندارد !
بعضی خونهها همیشه خونهی تو اند حتی اگه سندش به نام کسی دیگه باشه. بعضی خونهها همیشه خونهی تو میمونند. حتی اگه فقط چند روز یا چند ساعت توشون زندگی کرده باشی. بعضی خونهها ...... اصلا هیچی. ولش کن ......... |
|
شانست که بگوزد، همهی چیزهایی که به آن میبالیدی میشود مایهی درد ِ سرت! کسی پنچر گیری مجرب سراغ ندارد؟
یه گوشه دنج برای خودم گیر آورده بودم و چراغهای باغ رو رنگ میزدم. اومد جلو. یه تیکه سنگ توی دستش بود. با طعنه گفت: پولاتونو قبول نمیکنند برید نوشو بخرید؟ حال و حوصلهشو نداشتم جوابشو بدم. میدونستم وقتی میآد سراغ من که کار داشته باشه. حالا اگه مثل بچه آدم میاومد و میگفت چی میخواد باز یه چیزی! همیشه یه سری هجویات سر هم میکنه تا من نفهمم که جریان اصلی چیه و در ضمن اونهم به جوابش رسیده باشه! سنگ رو نشونم داد و گفت: یه ملک خریدیم، حالا کارگرا رسیدند به این سنگها، یه اسیدی چیزی بده اینا رو حلش کنه! .... تو چشاش زل زدم که یعنی خودتی!
امروز تماس گرفت، نتیجه رو میخواست. گفتم: من با یه گوشکوب خیلی آروم زدم روش خرد شد، به کارگراتون بگید یه کم کلنگشونو محکمتر بزنند! گفت: نه! مثل اینکه شما متوجه نشدید، میخوایم یه چیزی باشه اینا رو یه دفعه حلش کنه، بره. گفتم: چرا متوجه شدم. فقط بگید کدوم عنصرش براتون مهمه که منم یه حلال برای همون بهتون معرفی کنم!
اینجا تکه ای از بهشت است. ساقه های گندم که همراه باد خم میشوند، صدای زنگوله گلهای که از کوچه پشتی رد میشود و آواز پرنده ها وقتی با نسیم خنکی که لابلای موهایت میپیچد همراه میشود، ( نخورده) مست میشوی ......
امروز اونقدر برات حرف زدم که نشد صداتو بشنوم. دلم برای صدات تنگ شده! راستی جات توی اون تیکه ی بهشت خیلی خالی بود. خیلی..... وقت شد اینو بهت بگم؟!