تنهایی؛ دلتنگی؛ بی حوصله گی...
خدا ها را یکی یکی
میگذارم توی طاقچهی اتاقم؛
شیو جی؛ گانش؛ هانومن؛ ....
این یکی هنوز اسم ندارد!
خودم ساختمش ...
همین دیشب ؛
با خمیر نان!
حالا من تنها هستم
و هزار تا خدا...
خدا بازی میکنم!
مثل همان وقتها که او تنهاست
و آدم بازی میکند...
یا با آدم بازی می کند؟
این روزها خدا دارد بدجور دلتنگی میکند!
بازی بزرگان !
درست وقتی داری خدا بازی میکنی هم خدا دارد با ما بازی میکند:)...حقیقت همین است و با همه این همه حقیقت دوست اش دارم :)
از وقتی که خدا ادم را از خوردن میوه بدی منع کرد شیطان متولد شد
اگر میوه را هم نمی خورد از بهشت رانده می شد
زیرا شیطان همان خداست و خدا جامعه
براستی اینچنین ما را از بهشت به سوی جهنمی راندند
که در ان خداها با هم میجنگند و گاهی بازی میکنند
اگر می خواهی این جنگ پایان یابد
خدایان را به بازی بازی بگیر
انگاه خواهند مرد
و خدایی متولد خواهد شد که سالها بود در جنگ میان خدایان مرده بود
http://www.mhbateni.com/mohammad/music/
سلام مهتاب جون. عزیزم من نمیدونستم تو هند هستی! حالا واقعا ساکن هندی؟ یه مدت نمینوشتی و من فکر کردم دیگه نخواهی نوشت. خوشحالم که باز پیدات کردم عزیزم. راستی منم هوس یه فیلم هندی دبش کردم:)
خدا را همین پدیده ها ساخته اند.اگر نبودند ٬ خدا تنهایی برای که خدایی میکرد؟!اصلآ معنایی خداوندی خدا سلبی است یا ایجابی؟! و از چه منبعی؟جدا از خدا هم هرگز بتوان زیست!
در حضور خدا به تو و نوشته هایت درود.وبلاگت را به لینکهایم می افزایم.تو هم اگر خواستی ٬ چنین کن.ایام به کام.
دایی من که دکترای حقوق می خواست بگیره یه مدتی انرژیش را گذاشته بود که به مادر بزرگم حالی بکند که این دکتری مربوط به آمپول زدن نیست!
پسر عمه من هم رفت دکترای معماریش را گرفت برد پیش پدر بزرگم (پدری) که حاج آقا من دکتری قبول شدم!
گفت: من که از اول بهت گفتم برو پزشکی بخوان!
یعنی آن دکتری را آخرش هم ازش قبول نکرد!