یک هدیهی تولد تماما مخصوص!
حالا من ماندهام و
واژهها
که جفت و جور نمیشوند
تا تمام آنچه را
قرار بود
هدیهی تولد تو باشد
کنار هم ردیف کنم
شکلاتهای صدفی را
گذاشته بودم
لابلای یک بغل محبوبهی شب
نشد بیارم که
حیف!
چشمهات را ببند
میخواهم شیرینی شکلاتهاش را
اینجوری
حالیت کنم
باز نکنیها.... خٌب؟
دیدی چقدر شیرین بود؟
گول خوردی...
شکلات نبود که!
لابد فکر کردی شکلاتهاست
که عطر محبوبه گرفته. هان؟
حالا من چشمهام را میبندم
نوبتِ توست
گولم بزنی!
باشد...
باز هم نمی کنم
میترسم
میترسم چشمهام را باز کنم
و
نباشی!
عطر تنت را که میگذاری
پیشم بماند
نه؟
پ.ن: ما که هر چه داریم از بزرگانست. بگذارید عنوان دل نوشتههایمان را هم از آنها قرض بگیریم. اشکالی دارد؟
خیلی جالب بود! یعنی دیدت خیلی غیر منتظره و زیبا بود!
به من هم یه سری بزن!
شعر خوبی بود موفق باشی
به من سر بزن
خیلی چیزها در دنیا از شکلات شیرین تر است...
نوش جان مهتاب عزیز.
و من چه اندازه این احساس را دوست دارم وقتی آدم خودش می داند قرار است گولش بزنند اما با رضایت خودش را به نفهمی می زند.
این شعر بود یا نثر ؟
آقا رضا این فقط یه دل نوشته بود ......نه شعر نه نثر. همین!
دل نوشته زییایی بود !
جا دارد بدینوسیله از تمام ...
لاکی من!
سلام مهتاب جون ...
نه تنها اکشالی نداره که خیلی هم زیبا و بجا بود ... شاد باشی.
دل نوشته هاتون بدجوری به دل میشنیه ها
خوب بید! واقعاْ هم خوب بید.
هی نیگا کن ... چقده اینجور شوکولات خوردنا با مزس!
نشد که!
نه بابا چه اشکالی می خواد داشته باشه ...همین که حرف دلت باشه کافیه
قشنگ بود،خیلی
خیلی قشنگ می نویسی و به قول سهراب:
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال.
مرتب به وبلاگت سر می زنم.
از همهی دوستان که نظر دادند ممنونم.