خواستم در وصف کسی اینطور شروع کنم: " بعضی آدمها بزرگ اند" . اما میبینم به دلم نمیچسبد. یک جائیش درست نیست. صفت و موصوف را گم کردهام اینجا! این "بزرگی" نیست که به او معنا میدهد. دیگر وقتی بخواهم از او بنویسم، نمیگویم نویسنده است، نمیگویم شعر مینویسد، نمیگویم شعرهایش را دوست دارم، فقط اسمش را میگویم. بقیهاش را اوست که معنا میدهد!
همیشه با نوشتههایش دلم را میلرزاند. فکرمیکردم این شعرهای اوست که دل را میلرزاند. امشب اعتراف میکنم به اشتباهم! این روح بزرگ اوست که کلامش را چنین اثر بخش میکند. ایمیل هم که بفرستد اشک آدم را درمیآورد، دل آدم را میلرزاند، حتی اگر دو کلمه باشد! حالا میفهمم چرا گفته بود " آدم که دو روز وقت نمیگذارد تا یک شعر بنویسد!" راست میگوید، شعری که با زور و ضرب جفت و جورش کنی، قالب هم که داشته باشد، شعر نمیشود. شعر هم بشود، دل را نمیلرزاند! جاودانه نمیشود. "شعر زندگی " نمیشود. میرود توی دیوانهایی که خاکمیخورند!
دنبال یک کتاب میگردم. از قالبهایشعری و تاریخ، ادبیات تویش چیزی نگفتهاست. درباهی نجوم و پزشکی و شیمی هم نیست. شاید یکجوری به همهی اینها مربوط شود اما اصل را چیز دیگری میداند. اسمش را نمیدانم! اصلا نمیدانم هنوز کسی آن را نوشته است یا نه؟ اما دنبالش میگردم! میروم با کلید واژههای مختلف جستجویش کنم:
انسانیت
آدمهای بزرگ
انسان برتر
آدم شدن
آدمیت
.......
شما چیزی به ذهنتان نمیرسد؟
********
امشب نمازم با همیشه فرق داشت.
اذان را که میگفتند
وضو کردم
و خواندم .....
" اگر خدا نیستی
چرا تکی
یگانهی من؟ "
اشک ریختم ...
سبحانک ربی العلا
گفتم
" آنقدر شوق انگیزی
که سجده میکنم
تو را
بلند بالای من! "
نماز من
به آغوش تو
ختم میشود
" از همهی دنیا
که بگذرم
از آغوش تو
چشم نمیپوشم
آقای من!"
salan eyval weblog e bahali dary be manam sar bezan khoshhal misham bye
چرا باید باور نشه؟ خیلی خوبه که همجین نمازی خونده باشی....خیلی خوبه که اینجوری خلوت کرده باشی...خوش به حالت
انسانهای بزرگ چون کوه می مانند
هر چه به آن نزدیک تر شوی بیشتر پی به عظمتش می بری .
سلام مهتاب گلم .
عباس معروفی اگر اینگونه نبود که نامش <<عباس معروفی >>نمی شد !
عباس معروفی، شاهکار است. کسی شک ندارد. ولی چرا شعرش را...حس میکنم برای این نوشتی که یه جوری ب هسعر عباس معروفی ربطش دهی، نه؟!
از اصفهان سام عرض کرتاهه...
هوا بسیار مطبوعاهه..
مثه رویای تو شب ستاره هارو دس بزن
فکر فردا رو بکن ابر کبودو پس بزن
مثه پرواز صدا رو لب لحظه ها بشین
آخرین ستاره باش صبح پاشو خورشیدوببین
سر حرفو وا بکن با گل ناز اطلسی
رنگ آفتابو بپرس وقتیکه از راه میرسی
دلت ارزونی من غصه هات ارزونی باد
نذار غم پا بگیره شب به سراغمون بیاد
واسه یاسِ رازقی توی حیاط جائی بذار
اگه همزبون می خواد کنار اون پونه بکار
دس بکش به باغچه ها بگو که بارون بباره
شبو خواب کن تو خونه فردا بیاد باز دوباره
واسهءپرنده ها فکر یه سر پناه بکن
برای موندن برگ خزونو سر به راه بکن
واسه ناز گل سرخ فکر یه پروانه بکن
تا هنوز دیر نشده بهارو جاودانه کن
شعر: فریبـا وکیلی
آواز: پژمان مبــرا
ارادتمندیم
دود از درون بالا میاد
سیگار بهونه است.
پشت پنجره ی عباس هستم
چراغت روشن است
مهمون نمی خوای؟