جادوگر دستش را به سوی بریدا دراز کرد و شاخه گلی به او داد.
- " وقتی با هم آشنا شدیم – و انگار همیشه تو را میشناختهام، چون نمیتوانم به یاد بیاورم که پیش از آشنایی ما جهان چه طور بوده - شب تاریک را به تو نشان دادم. میخواستم ببینم چهطور با مرزهایت روبرو میشوی. میدانستم در برابر بخش ِ دیگر خودم هستم، و این بخش دیگر هر چه را که نیاز دارم به من میدهد،دلیل خدا برای جدا کردن مرد از زن همین بوده."
بریدا گل را لمس کرد. پس از ماهها این نخستین گلی بود که میدید. بهار فرا رسیده بود.
- " آدمها به هم گل میدهند، چون معنای حقیقی عشق در گلها نهفته است. کسی که سعی کند صاحب گلی شود، پژمردن زیباییاش را هم میبیند. اما اگر به همین بسنده کند که گلی را در دشتی بنگرد، همواره با او میماند. چون آن گل با شامگاه، با غروب خورشید، با بوی زمین خیس و با ابرهای افق آمیخته است."
بریدا به گل نگریست. جادوگر آن را پس گرفت و به جنگل برگرداند.
چشمهای بریدا پر از اشک بود. به بخش ِ دیگرش افتخار میکرد.
- جنگل این را به من آموخت: که تو هرگز مالِ من نمیشوی، و برای همین برای همیشه تو را خواهم داشت........"
- تمام زندگیم به یاد تو هستم، و تو هم. این طوری ما غروبها، پنجره های بارانی و چیزهایی را به یاد داریم که همیشه خواهیم داشت، چون نمیتوانیم صاحب آنها شویم."
جالب بود. لذت بردم.
آدمها به هم گل میدهند، چون معنای حقیقی عشق در گلها نهفته است
گل در ایران گران است
گل در اروپا ارزان است
چرا؟
پائولو فقط چرت و پرت میگه مغزش از یه بچه هم کوچیکتره عرفانی که راجع بهش صحبت می کنه به نظر من تنزل ارزشهای انسانی و توجه به بعد حیوانی انسانه چرا حرفاشو جدی می گیرین
سلام، ممنون زیبا بود
اگه کتابو با دقت تر می خواندید می فهمیدید که ما دو تانیمه ی گمشده داریم
من سند موثق دارم که کوئیلو سه بار به تیمارستان برده شده ویک انسان روانی است و سکس را راه رسیدن به تعالی میدونه یک همچین موجود مضخرفی حتی لیاقت نداره در موردش بحث بشه چه برسه وبلاگ زدن