نقطهی اتکایی به من بدهید، تا با یک اهرم جهان را بلند کنم!
ارشمیدس
آقای ارشمیدس این نقطهی اتکای ما رو ندیدین؟ چند وقتیه گم شده و همه کارامون همینجور راکد، رو زمین مونده! این روزا پکرم. علیرغم این که آزمایشات همه خوب بودند. دکتر گفت: همه چی عالیه. مثه خودتون! ( پدر سوختهی پر رو )
ولی خودم حس میکنم یه چیزی درست نیست. نمیدونم چی؟ یه روز چاق میشم یه روز لاغر! اینم از اون مریضیای مختص ماست دیگه. مثه خودمون خاص و یونیک! ( شاید این کارت تبریک فرستادنا هم از عوارض همون کمبود یا زیاد بود یه چیزیه تو یه جایی!)
راستی اون پست قبلی از نوشته های استاد عباس معروفی بود که من دیدم کوتاه و جالبه گذاشتم. نمیفهمم چرا کسی برای جناب استاد توی قسمت نظرات ننوشته بود که چندش آوره و باید پاکش کنه؟!!!
چیز دیگه ای که نمی فهمم اینه که این پست از نظر بعضیا اونقد چندش آور بود که چند بار اومده بودند زیارت وبلاگ ما!
راسی یااااااا ؟؟؟!!
برا اینکه نوشتههای استاد(؟) رو نمیخونم... حتما آشنا بوده که چندبار اومده دیگه. نه؟
حتما یه آشنای ترسو که نه اسمشو میگه نه حاضر میشه بیاد واسه حساب کتاب! آره؟؟؟!
نه والا. ترس چی؟ زورم میاومد اسم و اینها رو تایپ کنم. راستی مگه حرف بدی زدم؟
نه. اشتباه گرفته بودم. ببخشید.