یه گوشه دنج برای خودم گیر آورده بودم و چراغهای باغ رو رنگ میزدم. اومد جلو. یه تیکه سنگ توی دستش بود. با طعنه گفت: پولاتونو قبول نمیکنند برید نوشو بخرید؟ حال و حوصلهشو نداشتم جوابشو بدم. میدونستم وقتی میآد سراغ من که کار داشته باشه. حالا اگه مثل بچه آدم میاومد و میگفت چی میخواد باز یه چیزی! همیشه یه سری هجویات سر هم میکنه تا من نفهمم که جریان اصلی چیه و در ضمن اونهم به جوابش رسیده باشه! سنگ رو نشونم داد و گفت: یه ملک خریدیم، حالا کارگرا رسیدند به این سنگها، یه اسیدی چیزی بده اینا رو حلش کنه! .... تو چشاش زل زدم که یعنی خودتی!
امروز تماس گرفت، نتیجه رو میخواست. گفتم: من با یه گوشکوب خیلی آروم زدم روش خرد شد، به کارگراتون بگید یه کم کلنگشونو محکمتر بزنند! گفت: نه! مثل اینکه شما متوجه نشدید، میخوایم یه چیزی باشه اینا رو یه دفعه حلش کنه، بره. گفتم: چرا متوجه شدم. فقط بگید کدوم عنصرش براتون مهمه که منم یه حلال برای همون بهتون معرفی کنم!
سلام... جالب بود و خواندنی. به نظرم تغییرات مثبتی اتفاق افتاده. نه؟ امیدوارم.
راستی یادم رفت: اسکل درسته. اُس به معنی تا است و در صحافی ها برای تا زدن از کسانی استفاده میشد که توانایی ذهنی کاملی نداشتند؛ ابتدا به وسیله ای که با آن تا میزدند اسکل گفته میشد و بعد به خود آنها. و چون عموما ناتوان ذهنی بودند بعدها به...
ممنون که تذکر دادی. درستش کردم.
حالا که درست شد میخوای کامنت من رو پاک کن.
سلام
و چه بسیارن اسکل اندیشان اسکل خواه !نه؟ جامعه اینطوری ساده تر اداره میشه! مرسی کوتاه سخن نقضی بود. البته من کمی هم از لکنت عزیز تقلب کردم. از او هم ممنونم.