انگار که همه اش یک بازی است. سرفه هایم بیشتر شده . نفسهایم سنگین تر ..... و این معده ی لعنتی با رگهای متورم رویش! شکمم دوباره آب می آورد . باد می کند. دکترها مثلا می آیند و آبش را می کشند. جای سوزنهایشان هم مثلا درد می گیرد. وجودم از درد به هم می پیچد......... کاش این پرده ی آخر باشد !
سلام
نگران نباش
پاچه هایم را بالا زده ام
تا فرق میان رعیت و عاشق معلوم نشود
سلام با کامنتی که نوشته بودید کاملا موافقم. ایکاش دیگران هم به جای دعوا با یگدیگر در مورد گفتگو می نوشتند. زنده باشی دختر.
نوشته هاتون رو خوندم خیلی زیبا و صمیمی بودن خصوا اون مطلبتون در باره نظری از گزیده نویسیس خیلی خوشم میاد خودم هم در وبلاگ دیگرم همچین کاری می کنم www.1zaghart.blogspot.com
موفق باشید
نمیفهمم، یعنی چه؟ ببخشید، سلام. ژیلات رو خوندم و این آخری رو هم. خیلی تهرونیه حال و هوای نثرت. برمیگردم همه رو میخونم. عجیبه که تا به حال ندیدهبودمت. قدرتمند مینویسی.
ممنون اومدی
یه دلر سیر خندیدم
بازم ممنون
سلام دخترم. من هم مثل بقیه این متن آخری را جدی نمیگیرم... امیدوارم که اتفاقی نیفتاده باشد. ضمنا کامنتی که برایم گذاشتید و غلط املایی گرفتهاید یک فعل کم داشت؛ لاجرم اینگونه میخوانمش: "آقا اون مرسدهاس است، نه مرسدس". ضمنا من هم منظورم همین بود: مرسدهاس با لهجهی دروزیهای آلمان یا مرسدس با لهجهی لری خودمان!
سلام فکر کنم کدهاتو دست کاری کردی چون آرشیوت نمایش داده نشده