بیقرار بودم ، نمیدونستم باید چه کار کنم تا دل اینهمه توی سینه خودشو به در و دیوار نکوبه. هر جا میرفتم تو بودی و تو . لا به لای خط خطی های توی دفترم چشمم افتاد به این جمله که بی اختیار ولی با تمام وجودم نوشته بودم : من تو را میخواهم ، چه کنم ؟؟؟
یه پاک کن برداشتم و ویرگول رو توی جمله پاک کردم. الان یه کمی بهترم!
سلام
قشنگ بود.... ولی با پاک کردن یه ویرگول نمی شه همه چیزوپاک کردو فراموش کرد حتی اگر در دفتر کاغذی بتوان دردفترخاطرات ذهن ووجود هرگز... کمی تامل کن....
از کودکی
من درسرم همیشه فکرسفراز پیش تورا پرورانده ام
بی شک
تقصیرتوست اگر
دراین سکوت سرد دل آزار مانده ام ...
سلام
به به ... رسیدن به خیر... بالاخره آپ کردی...
نوشته ات زیبا اماکم بود
شما چقدر زیبا می نویسید.
سلام
امان از این ویرگولهای که گاهی به کمک دل می آیند!
سلام من مهدی هستم . بیا معرفت به دیدن وبلاگ من بده .در وبلاک من عکس هر بازیکنی که بخواهی وجود دارد . اگر نبود به من بگو من برات جور میکنم .
بیا ودیدن کن ظرر نمی کنی .
اومدی نظر بدی ممنون میشم .
بای؟؟؟؟؟؟؟
با دیلیت شدن آدرسام گمت کرده بودم از نظرت تو میانبرها پیدات کردم دختر.این آدرس جدیدمه...من نوشته هاتو دوست داارم.
سال بسیار خوبی داشته باشی.
ما همه امون عادت داریم صورت مسئله رو پاک میکنیم یا با یه کلکی معنی اش رو عوض میکنیم برای اینکه دو روزی بهتر باشیم (اگه بشه اسمش رو گذاشت بهتر) ولی بعدش چی؟
آره. دقیقا همینطوره که شما میگید: کنار اومدن همون پاک کردن صورت قصه است.نه؟ ولی انگار میشه حل هم کرد... باز هم نه؟