بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب آیینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا که دلت با دگران است بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتمهیچوقتهیچوقت نقاش خوبی نخواهم شدامشب دلی کشیدمشبیه نیمه سیبیکه به خاطر لرزش دستانمدر زیر آواری از رنگها ناپدید ماند
سلام امیدوارم خوب خوب باشی قلم زیبایی داری به کارت ادامه بده یه شری هم به من بزن
شعر خیلی قشنگیه وبتم خیلی قشنگه امیدوارم سربلند باشی
سلام امیدوارم خوب خوب باشی قلم زیبایی داری به کارت ادامه بده یه شری هم به من بزن
شعر خیلی قشنگیه وبتم خیلی قشنگه امیدوارم سربلند باشی