یه کم درد دل!

دانشجوهای این ترمم خیلی خوبند. به اندازه‌ی کافی بزرگ شدند که بتونی باهاشون راحت باشی. خیلی هم دوستم دارند.توی آزمایشگاه این پسرا یه کم تخس بازی در میارن که البته منم با توجه به حال و هوای این روزام سعی می‌کنم باهاشون همراه بشم! توی اون اتاقک شیشه ای نشسته بودم زیر چشمی نگاشون می‌کردم که دیدم یکیشون شیر بورت رو باز کرده که بشوره، آب به جای اینکه مستقیم بیاد با زاویه‌ی 45 درجه می‌اومد بیرون. پدرسوخته ها غش غش می‌خندیدند ، یکیشون زیر لب می‌گفت:‌انگار اینم اصغر آقا کج بریده!

بچه های اون یکی دانشگاه هم خیلی خویند. از کلاس 30 نفره، فقط 3 تاشون پسرن. البته یکی دو سالی هست که نسبت جمعیت پسرا به دخترا توی کلاس یه چیزی در همین حده! ( فکر کنم پسرا عاقل تر شدند و فهمیدند هر چه زودتر باید برن دنبال یه کار و کسب درست!). امروز تا درس تموم شد یکی از دخترا اومد جلو و گفت: شما چقدر ماهین؟! به خدا از ته قلبم میگم! یکی دیگه شون هم یه کتاب برام آورد.  معلومه که از اینکه با من می‌تونند اینطوری ارتباط برقرار کنند خوشحالم. اما ... یه چیزی فکر منو  از صبح  تا حالا خیلی مشغول کرده. اینکه، چرا اون که باید صداقت من بهش ثابت می‌شد، نشد؟ کوتاهی از من بود یا تقدیر؟

این سریال "او یک فرشته بود" همه‌ی حرفا و حدیثاش یه طرف، این جمله‌ی اون دختره فرشته هم یه طرف. "به رعنا خانوم بگید  تقصیر هیچکس نبود، نه من، نه شما، نه اون! "

خیلی وقته دیگه توی هیچ رابطه‌ای دنبال مقصر نمی‌گردم. نمی‌دونم خوبه یا بد؟! شاید باعث انفعال آدم بشه. اما یه آرامشی هم کنارش هست. اینکه  تلاشتو بکنی اما نتیجه رو بسپاری به یه نیروی مافوق. اسمش هر چی می‌خواد باشه. تقدیر، قسمت، الله، خدا یا به قول هندوها bhagwan !  این اسم خدای هندوهاست. (چقدر شبیهه به  bhuwan . نهم آبان تولدش بود. اومده دهلی... همین!  )

نظرات 11 + ارسال نظر
ه.ناپیدا چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:37 ب.ظ http://zangar.blogsky.com

سلام
بیشتر مطالب وبلاگتو خوندم
به خاطر قلم روونت بهت تبریک میگم ، صداقت تو نوشته هات موج میزد ، امیدوارم همیشه موفق باشی

نرگس پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:01 ق.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

شما در رشته شیمی تدریس میکنید؟؟؟؟ من یادم میاد همیشه استادهای ازمایشگاه خیلی راحت تر از بقیه اساتید ارتباط برقرار میکردند اما به نظر من هیچکدوم اینقدر ماه نبودند که بهشون بخوام بگم..حتما شما خیلی ماهید...

مهتاب پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 06:57 ق.ظ

اصل کار من تدریسه. ولی یک روز در هفته توی آزمایشگاه هستم. توی یه آزمایشگاهی که بورت داره! می‌تونه شیمی هم باشه!!!( چشمک)

سارا پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:47 ب.ظ http://cottage.persianblog.com

مهتاب جان سلام . نوشته ات رو خوندم. اما با این جمله ی سریال او یک فرشته بود مخالفم . به نظر من تو این اتفاق هر سه مقصر بودن . حالا یکی کمتر مثلا رعنا . یکی بیشتر مثلا بهزاد ...گرچه منم مثل تو اعتقاد دارم که دنبال مقصر گشتن هیچ دردی رو درمون نمی کنه . ( امیدوارم دوستای خوبی برای هم بشیم . )‌

گندم پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 04:01 ب.ظ http://www.clubs.blogfa.com

واییییی دانشجوهام؟مگه شما چند سالتونه؟(نا خود اگاه تو تبدیل به شما شد)
چه استاد خوبی.....

مهتاب پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 04:46 ب.ظ

با این واییییییییی شما خودمم ترسیدم. حتما پیر شدم. هان؟!!!

مهدی پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:36 ب.ظ http://ImPersian.com

سلام

عیدتون مبارک...
امان از دست این دخترای*** همیشه آویزون استادا بودن... آخر ترم هم مراسم آبغوره گیرون دم دفتر اساتید

لاله جمعه 13 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:35 ق.ظ http://www.roselaleh.net

مهتاب عزیز و مهربونم درست نیست که اینقدر احساساتی بشم اونم اینجا ولی تقصیر رو بنداز گردن تجربه/اگه داشتیش می فهمیدی که چه بکنی و تازه بعد از داشتنش می فهمی که ...ای گند به این زندگی....پوچی بد دردیه امیدوارم بهش نرسی خانم دکتر.

مهدی شنبه 14 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 11:04 ق.ظ http://ImPersian.com

قالب قشنگیه...
تبریک

آرش شنبه 14 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:38 ب.ظ http://khordada76.persianblog.com

وقت کردین سری هم به من بزنید

بابک سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:54 ق.ظ

سلام شما مدرس کدوم ازمایشگاهها هستیدمنظورم کدام گرایش شیمی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد