زندگی مشترک!

از در که وارد میشی، معلومه که خونه روح زندگی توش نیست. اف اف شون کار نمی‌کنه. دو تا لگد محکم که بزنی، حتی اگه پشت در هم افتاده باشه، راحت باز میشه! دیوارای نمدار، کاشیای نصفه نیمه، دستگیره های شکسته، قبضهای پرداخت نشده  برق و تلفن ......

اما هنوزم که ازش بپرسی میگه شوهرم آدم خوبیه! فقط  ناراحتی روانی پیدا کرده. میگه شبا دیروقت میاد خونه. اما هر چی فکر می‌کنه یادش نمیاد که کی و سر چی بود که قهر کرد. چه بهونه ای پیدا کرد که بعد از اون با دخترش هم حرف نمیزنه! سر چی بود که مثل دیوونه ها زد  کامپیوتر و اسکنر و گلدونا را داغون کرد. خیلی چیزا رو یادش نمیاد! یه حرف قشنگ، یه نگاه توام با محبت، یه شاخه گل، یه بوسه از سر عشق. نه ! حتی تاریخ همبستریشون رو هم به یاد نمیاره!

میگه شبا که از راه میاد،  یه پرس غذا دستشه. غذاشو که خورد، ولو میشه جلوی تلویزیون. این چند وقته شلوارش رو هم میذاره زیر سرش! البته جز وقتایی که جیباشو خالی خالی کرده باشه!

میگه شوهرش داره میره دبی. یه فکرایی توی کله شه. اما زن ِ بیچاره هنوز نمیدونه باید از رفتنش خوشحال باشه یا ناراحت؟!

تماما مخصوص!


قورت دادن بعضی مسائل مثل ماه‌ها ترا ندیدن عادت من است. این تحمل را عملی به توانایی من در پذیرفتن مسائل ندان. آنچه را که پذیرفتم زندگی توست، آنچه را که آرزو می‌کنم خوشبختی توست... من با تعقل کاری ندارم. من دیوانه‌ام. ژاله تو


عباس معروفی




 

بازنده


من باختم...
من یک بازنده‌ام!
بازنده‌ی بازی ای که هرگز شروع نشد!

***

 

آقای زهری شعر نقش‌های قالی  من را با صدای گرمشان در رادیو صدای ایران ـ تورنتو خوانده اند که لطف کردند و فایل صوتی آن را هم به یادگار برای من فرستادند. یادگاری ارزشمندی ست برایم. هر کار کردم نشد لینکشو بگذارم. دوست داشتید از اینجا گوش کنید: http://hezardastan.org/Mahtab/Mahtab.mp3

  The End of the Affair 

 

-         Love doesn’t end just because we don’t see each other.

-         Doesn’t it?

-         People go on loving God, don’t they ….. all their lives without seeing him.

-         That’s not kind of my love.

-         Maybe there’s no other kind!

موقع دعای سحر اومدن پای کامپیوتر هم عالمی داره ها! نماز روزه هاتون قبول!

به کجا می رویم (۲) کلید خورد!


خوب، بنا به در خواست بعضی از خوانندگان "به کجا می‌رویم (2) " در دست ساخت می‌باشد! البته با توجه به نظرات رسیده می‌خواهیم قسمت بزن بزنش را زیادتر کنیم تا جذابتر شود!

و حالا چند خطی در مورد  " به کجا می‌رویم (1) ":

نویسنده در ابتدای متن، فضای کل وبلاگستان را زیر سوال می‌برد و قصدش هیچ وبلاگ خاصی نیست. اما بخش دوم متن، به شدت بر می‌گردد به کسانی که با حرفهای غیر کارشناسانه‌شان، نمی‌دانند چه ظلمی دارند در حق این جامعه اعم از زن و  مرد و دختر و پسرش می کنند! نیتشان را نمی‌دانم، ولی حتی اگر خیر هم باشد در نتیجه‌ی کار تفاوت چندانی حاصل نمی‌شود.  نمونه اش همین افزایش آمار فساد و فحشا  (که حالا خیلی راحت حق مالکیت بر بدن می‌نامیمش!)  همه نتیجه‌ی همین رفتار غیر کارشناسی شده‌ هستند.  می‌دانید مشکل کجاست؟ می‌نشینیم ژست روشنفکری می‌گیریم و  فکر می‌کنیم اگر حرفهای زیر شکمی را بی پروا به کار ببریم، آدم ریلکس و با کلاسی به حساب می‌آورندمان!  حالا این که در مقام حرف است، خیلی که کلاسمان بالاتر باشد در مقام عمل هم  می‌خواهیم اثبات کنیم و آنوقت آمار همین می‌شود که "مشکل عمده‌ی خانمهای این مملکت، می‌شود سکس گروهی!" .  من هم نگفتم که خانم ایکس آمده و تبلیغ این کار را کرده،‌ اما به نظرم ارائه این آمارهای غیر واقعی، از زشتی نفس کار  می کاهد.  من اطرافم (اعم از گروههای سنی متفاوت)  را که نگاه می‌کنم هنوز تعداد  این افراد  آنقدر نیست که بتوان برایش آماری اینچنین ارائه داد. حتی اگر هم بود، این را نشانه‌ی tolerance  نمی‌دانستم! بعد هم آدم در سایتهای پورنو انتظار دارد که بیایند و از نحوه‌ی هم بستریشان آمار بدهند، اما وقتی وبلاگ است و با نام نوشته می‌شود و فراتر از آن صاحبش داعیه‌ی حمایت از مکتبی خاص را دارد، آدم این حرفها را نمی تواند شخصی تلقی کند. من هم می‌دانم که شکاف بین نسل من و این نسل روشنفکر امروز!  بیش از آنست که بشود تصور کرد. اما سوالم این است که می‌خواهید  به  کجا بروید؟ این ژست‌های روشنفکرانه انتهایش کجاست؟ اگر امروز نتوانید به یاد بیاورید که جسما با کسی خوابیده باشید و روحا با کسی دیگر، قطعا فردا و فردا ها به یاد خواهید آورد. می‌خواهم این مرز را کسی بیاید و برای من هم توضیح بدهد! مرز بین هرزگی و مالکیت بر بدن را!

 

ادامه دارد........

 

*

پ.ن ۱: خیلی از دوستان آمده بودند و تذکر داده بودند که فمینیست اصولا کارش خشتک کشی نیست! البته آدم می‌ماند دم خروس را باور کند یا قسم حضرت عباس را! ( ضمن اینکه من با خود تعاریفی که در این مکتب یا هر مکتب دیگر است مشکلی ندارم. اما مکتبی که ضمانت اجرایی در بین هواداران خودش را نداشته باشد، مانده ام که چطور می‌خواهد در بعد وسیعتری جنبه اجرایی پیدا کند!)

 

پ.ن ۲ ‌: در نظر خواهی دوست عزیزم روزنه ،  دیدم نظر خانم شهلا شرف خیلی متین و حساب شده بود. گفتم بگذارم اینجا تا شما هم از دست ندهیدش.  ( اینا رو هم من گفتم ؟!)

Gravatar دوست گرامی سلام، مطلب شما را پرینت کردم و با حوصله خواندم. نکته ی خیلی مهمی که شما به آن اشاره کرده اید این است که دیگران را به دیده ی تحقیر نگاه کنیم، آنان را کم هوش و یا سازشکار بپنداریم و باصطلاح از بالا بخواهیم راجع به آنها قضاوت کنیم. آنچه که فکر می کنم کمی اشتباه فهمیده اید، نظرتان راجع به مکتب فمینیسم است. شاید بهتر باشد به عده ای آدم پرخاشگر، بعنوان "رهبران" نهضت فمینیسم نگاه نکنیم و نظرگاههای آنان را عمومیت نبخشیم؛ کما اینکه به نظر من همین آدمها بزرگترین ضربه ها را تا حال به نهال نوپای جنبش زنان ایران زده اند. فمینیسم در پی تزریق آمپول مقاومت از بیرون به زنان نیست. او می خواهد زنان را به سلاح دانش و استقلال مجهز کند. جنبش زنان تنها توسط خود زنان و به کمک مردان سامان می گیرد. فمینیسم در پی جنگ جنسیتها نیست. مثال می زنم: یک دختر فمینیست اصلن در ذهنش هم نمی گنجد با مردی عقب مانده، که قصد دارد او را به مایملک خود تبدیل کند، ازدواج کند. یک مادر فمینیست با عروسش سر جنگ و دعوا ندارد؛ بالعکس چون دردهای او را می فهمد از او حمایت می کند. جنگ جنس ها جنگ احمقانه ای ست که عده ای شروع کرده اند و متأسفانه تا حال هیچ حاصلی نداشته جز همان جنگ و توهین و پرخاشگری. زنان نیمی از جمعیت دنیا را تشکیل می دهند و حمایت روشنگرانه ی آنان از یکدیگر کافی ست که محرومیتهاشان را به حداقل برسانند.
 

پ.ن ۳:   لیلا خانم ، اتفاقا تحصیلات نویسنده نه در دانشگاه آزاد بوده و نه در رشته‌ای که شما به آن اشاره کردید. تحصیلات من در یکی از رشته ها‌ی علوم پایه  است که اگر نمی‌دانید بروید ببینید جایگاهش کجاست؟! ( البته این شیوه‌ فقط مختص بحث من  با امثال شماست! و گر نه در مطلب قبلی هم گفتم که صرف خواندن چند کتاب و حتی تحصیلات عالیه این اجازه را به آدم نمی‌دهد که با دیده ی حقارت به بقیه نگاه کند!)


پ.ن ۴: این روزها حال و هوای وبلاگستان آدم را یاد صفحات رساله ی توضیح المسائل می‌اندازد. همه اش شده حرفهای ....! 

برای دلم


باور کن

دلگیر نیستم

از تو

 

دلی که گیر باشد

دلگیر نمی‌شود که!

می‌شود؟!

 

تو باور کن .....

 

حتی اگر

دلِ من

باور نکند!

 

نه!

این
فقط دلتنگی‌ست

و

دلتنگی

حق دل!

 

سر  ِ برج هم نمی‌خواهد

 

مطالبه هم نکنی

کف ِ دستت می‌گذارند

حقت را!

مگه چیه؟ عنوان نداره!

اینجور وقتا، فقط دلت می‌خواد به یه چیزی گیر بدی. فرقم نمی‌کنه گیرش به چی و از چه نوعی باشه.  بستگی داره  کدوم دم دست‌تر باشه! بذار ببینم....... اوم م م ..... همکارم آقای دکتر "ب ل" چطوره؟ نه بابا اشتباه نکنید. این اون سگه،  بل  نیست که!  هر چند تا حالا چند بار هم پاچه من رو گرفته. ولی این بل با اون بل یه کمی فرق می‌کنه. تازه شم امروز کلاس نداره. بخشکی شانس!

...... کلاس امروزم هم که با ورودی‌های جدیده!  بی‌خودی که نمی‌شه به اونا گیر داد. تازه اولین روزه که با من درس دارند طفلکی‌ها!

نوچ! ...... هیچکی دم دست پیدا نمی‌شه. عوضش این چند ساعته که از راه رسیدم، گیر دادم به خوردن! اینم در نوع خودش گیره دیگه! ماکارونی، انگور، دو تا کاسه توت و  پسته و بادوم. اونم از نوع هندیش! حالا هم که یه کپسول فیفول!

راستی کچل! دیدم امروز دلم بهونه می‌گیره، گفتم  گیر بدم عاشق بشم. خودتو لوس کردی، اونم پرید!

 

پ.ن ۱: هی آقاهه با توام........ اومدی سوار ماشینم شدی، کلی هم با حرفای صد تا یه غازت سرمو بردی ، اونوقت واسه  یه  بازدید  که اونم خودم رسوندمت، ده هزارو پونصد تومن هزینه می نویسی؟  دلم خنک شد که وسط اتوبان پیاده‌ت کردم. به بر و بچ  هم سفارش می‌کنم کسی از بانک ملی شعبه‌ی شهدا وام نگیره!


پ . ن ۲ : نامرد! گفت دارم میرم  لاوان ولی رفت دوبی!