ژیلا 
 

داشت بلند بلند گریه میکرد. می گفت : آریا از آمریکا برام نامه داده، نوشته هیچوقت نمیتونم لحظاتی رو که با تو بودم .......  زنگ موبایلش نگذاشت حرفش تموم بشه . گوشی رو که قطع کرد زیر لب گفت : پدر سگ ،  بد چیز یه این ممده  !  بعد هم قهقهه بلندی زد و گفت ایرج میگه : چشمات یه معصومیت خاصی داره !  راستی تا یادم نرفته ، کارت عروسیمون ........ همین پنجشنبه اس. مامان ایرج میگه روز خوبیه!

 

 

 

چند نکته ی ظریف از آدمهای نه چندان ظریف :

 

1-  دوستی می گفت :  نامردانه ترین رفتارها بیشتر از آقایونی سر میزنه که خیلی احساس مردی می‌کنند!
 

2- شوهر خواهر گرامی دقایقی پس از به راه انداختن گرد و خاک در منزل مسکونی خود  و برقراری آرامش نسبی، از طرف جامعه ی ذکور به مطلب ظریفی اشاره فرمودند : " ما مردها را قبل از آنکه خر شویم باید خر کنید !"

 

3- دایی جان  در خصوص خرید خانمها می فرمایند :  "خانمها از صبح تا شب توی بازار میچرخند تا خرید کنند و  از شب تا صبح خوابشان نمیبرد که چطور آنها را پس بدهند !"

 

4-  توی یکی از مغازه های لباس فروشی هم به خانمها توصیه ظریفی شده بود :" برای اینکه مردها رو جلب کنی باید نصفشو نشون بدی ! "

 

یه دنیا حرف دارم که هیچ جا نمیشه زد. حتی اینجا ! میرم دفنشون کنم  ...........
 






توی تاکسی فقط صدای غر غر پسر بچه ی 5 – 6 ساله ای میومد که مدام با مادرش مشاجره داشت.  بعد از چند دقیقه بچه برای اینکه دعوا رو به نفع خودش خاتمه بده ، با صدای بلند داد زد : پس منم به بابا میگم دیروز توی آشپزخونه بو گند را ه انداختی !

دو  پسر جوونی که کنار من روی صندلی عقب نشسته بودند ،  نتونستند جلوی خنده شونو بگیرند.  بیچاره خانمه  که خیلی خجالت کشیده بود ،  گفت : آقای راننده من پیاده میشم !  تاکسی داشت از پل زیر گذر رد میشد ، واسه همین  نمیشد توقف کنه.  همونجور که ماشین حرکت میکرد ،  خانمه در جلو رو باز کرد تا راننده رو مجبور به توقف کنه  که یهو .........  بوم .........   صدای برخورد ماشینی بود که با سرعت زده بود به در ماشین .

راننده قرمز شده بود و فریاد میزد : " خواهر  ِ من !  عیبی نداره که ! همه می ...زند. من می ... زم. این آقایون هم می ... زند ! درو چرا از جا می کنی آخه؟ " 


نمیدانم اسمش را چی بگذارم ؟ شاید بشود گفت یک جور یاس فلسفی !!! حالا به اسمش زیاد کار ندارم.  از خودم می‌پرسم اگر بخواهم مفهوم بهشت را برای یک نا مسلمان که زبانش را هم درست نمیدانم  تعریف کنم باید چطور بگویم؟  شاید مطالب وبلاگی که چند هفته پیش خواندم  مرا به این فکر واداشت. حکایت یک ایرانی مسلمان بود که در کلاس زبان ایتالیایی میخواست مفهوم بهشت را به معلمش توضیح دهد. و چون نمیدانست که  مفهوم "حوری " را چگونه منتقل کند به جای آن از " کاترین زتا جونز " استفاده کرده بود !

خیلی مطلب دارم که در این مورد بنویسم ولی حوصله اش را نه. پس مختصر میگویم: اول اینکه من به خود خدا هم گفته ام، اگر قرار باشد پاداشی برای کارهای ثواب من در نظر بگیرد ، حال و حوصله ی این جوجه قلمان ( یا غلمان ؟؟ ) ها را ندارم.  دوباره بیا و بچه بازی های این جوجه ها را تحمل کن ! قرار است ثواب بدهی یا عذاب؟ این بود که شرط کردم  اجر حسنات مرا با جورج کلونی یا تام کروز قرار دهد و گرنه  حسنه بی حسنه !

 

و مطلب دیگر این که : باور کنیم همه ی بهشت ختم میشود به همین مسائلی که باید شطرنجیش کرد؟؟؟ 
همش زیر درخت و کنار جوی و غیر ه و ذالک ؟  آدم یاد  محله ی تفریح زمان سینوهه می افتد  یا همان محله ای که خرابش کردند و  بجایش تمام شهر را کردند بهشت ! 
 

پ.ن : کسی هست که اطلاعاتی در مورد توصیف بهشت و دوزخ  در ادیان دیگر داشته باشد؟


              

                                             هی آقاهه ! من امروز اینجا رفته بودم .


 

مامان نذر داشت .

برایت نذری کنار گذاشتم.

به تو زنگ زدم .

تو  خودت را لوس کردی  ......

من هم سهم تو را خوردم !

 

تا دلت بسوزد..........

 

بیقرار بودم ، نمیدونستم باید چه کار کنم تا  دل اینهمه توی سینه خودشو به در و دیوار نکوبه. هر جا میرفتم تو بودی و تو . لا به لای خط خطی های توی دفترم چشمم افتاد به این جمله که بی اختیار  ولی با تمام وجودم نوشته بودم : من تو را میخواهم ، چه کنم ؟؟؟

 

یه پاک کن برداشتم و ویرگول رو توی جمله پاک کردم. الان یه کمی بهترم!

 

 

ساعت 4 صبح بود که صدای شیون زیبا خانم رو شنیدیم.  همسایه ها جمع شده بودند دم خونه اش. شوهرش اومده بود بره دستشویی که افتاده بود و سرش خورده بود به یکی از پله ها. همونجا تموم کرده بود.  
اورژانس از راه رسید ولی هر کاری کردند نتونستند جنازه رو از در خونه بیارن بیرون.  خونه شون خیلی کوچیک بود . در گیر میکرد به پله ها. مجبور شدند در رو از جا بکنند.  بعد از معاینه ، دکتر گواهی فوت رو نوشت :" مرگ بر اثر ضربه مغزی ".  یکی از همسایه ها گفت : اینجوری که مرگش مشکوک میشه. شاید برای دفن ایراد بگیرن. دکتر گفت : یه لاک غلط گیر بیارید درستش کنم. "ضربه " رو لاک گرفت و جای اون نوشت " سکته " !

ساعت 2  بعد از ظهر همه از مراسم تشییع بر گشته بودند. احمد آقا که چند بار به خاطر اینکه جناب مرحوم پسر کوچیکش رو برده بود اون پشت مشتا  باهاش درگیر شده بود ، گفت :  غسل و کفنش چقدر سریع انجام شد. انگار هیچ دلبستگی به این دنیا نداشت.  حاج آقا گفت : کفنش رو خودم از کربلا آورده بودم براش. یه مشت خاک تربت هم گذاشتم کنارش ! صدای گریه زیبا خانم بلند تر شد. یاد اون روزایی افتادم که با مرجانشون همکلاس بودم. یاد اون روزی که از مدرسه برگشتیم و دیدیم مامانش  تریاک خورده تا خودشو خلاص کنه . صدای اکرم خانم  منو به خودم آورد : خوش به سعادتش! چه مرگ راحتی داشت . دیدی صورتش چقدر نورانی شده بود ؟