سه ساعت نشستن، یک شیرینی دانمارکی و یک لیوان سن ایچ تمام عایدی جلسه امروز بود.  باز یکی از همان جلسه‌های همیشگی. تبریک به رئیس جدید. کف زدن برای رئیس قدیم. اظهار نظرهای کارشناسانه که چه باید بشود و چه و چه! هر کس نداند به خودش وعده می‌دهد که تا چند هفته‌ی آینده همه چیز روبراه می‌شود. کلی بودجه برای تحقیقات ردیف می‌کنند، بی هیچ زد و بندی به دستت می‌رسد ، اختلاسی این وسط نمی‌شود، همه‌ی پروژه ها کاربردی و اصولی می‌شود و قرار است دردی از این مملکت دوا شود ! خلاصه همه چیز گل و بلبل می‌شود.... همه چیز الا این دل ِ صاحاب مرده‌ی من که این روزها با دیدن هر کچلی تالاپی فرو می‌ریزد!

دستکاری یک کابوس!

جای این بخیه ها سخت آزارم می‌دهد. هر بار که می‌بینمشان انگار همه چیز دوباره شروع می‌شود. کابوس آن شبها دوباره جان می‌گیرد. من نقش اول یک سریال می‌شوم. سریالی که نقشهایش را قبلا هم بازی کرده‌ام. اما این بار یک جوری درهم برهم است. زمانش به هم مربوط نمی‌شود. مثلا آن روز که من زود برگشتم و ماشین را دیدم که جلوی خانه پارک شده و در هم از پشت چفت خورده و هر چه کردم کسی در را باز نکرد، قبل از آن شب بود که ‌همه‌ی مسیر را دنده عقب گرفت تا من از روی پل نبینم که منتظر کسی ایستاده. اما اینها توی ذهنم پس و پیش می‌شوند.

 ببین جناب بختک، کابوس یا هر چه که اسمت هست، حالا که  جزئیات کار خیلی برای شما اهمیت ندارد، لطف کنید این بار که صحنه‌ی  قرار رسید، به  آقای میم  بگویید  چاقو را کمی محکمتر فرو کند. من دیگر طاقت دیدن جای این بخیه ها را ندارم!

بریدا

جادوگر دستش را به سوی بریدا دراز کرد و شاخه گلی به او داد.

 - " وقتی با هم آشنا شدیم – و انگار همیشه تو را می‌شناخته‌ام، چون نمی‌توانم به یاد بیاورم که پیش از آشنایی ما جهان چه طور بوده‌ - شب تاریک را به تو نشان دادم. می‌خواستم ببینم چه‌طور با مرزهایت روبرو می‌شوی. می‌دانستم در برابر بخش ِ دیگر خودم هستم، و این بخش دیگر هر چه را که نیاز دارم به من می‌دهد،‌دلیل خدا برای جدا کردن مرد از زن همین بوده."

بریدا گل را لمس کرد. پس از ماهها این نخستین گلی بود که می‌دید. بهار فرا رسیده بود.

- " آدمها به هم گل می‌دهند، چون معنای حقیقی عشق در گلها نهفته است. کسی که سعی کند صاحب گلی شود، پژمردن زیبایی‌اش را هم می‌بیند. اما اگر به همین بسنده کند که گلی را در دشتی بنگرد، همواره با او می‌ماند. چون آن گل با شامگاه، با غروب خورشید، با بوی زمین خیس و با ابرهای افق آمیخته است."

بریدا به گل نگریست. جادوگر آن را پس گرفت و به جنگل برگرداند.

چشمهای بریدا پر از اشک بود. به بخش ِ دیگرش افتخار می‌کرد.

-  جنگل این را به من آموخت: که تو هرگز مالِ من نمی‌شوی، و برای همین برای همیشه تو را خواهم داشت........"

-  تمام زندگیم به یاد تو هستم، و تو هم. این طوری ما غروب‌ها، پنجره های بارانی و چیزهایی را به یاد داریم که همیشه خواهیم داشت، چون نمی‌توانیم صاحب آن‌ها شویم."

 




متولد اردیبهشت

(برج ثور)

 

طفل شیر خوار طبیعت

صبور

یکدنده

وفادار

سنگ خوش یمن :‌ زمرد

رنگ محبوب : بنفش روشن

گل شانس : زنبق

فلز وجود : مس

عنصر وجود : خاک

سیاره : زهره

شعار : « همه چیز مال ِ من است »

سمبل : گاو نر


در قلب زن متولد برج ثور همیشه مکانی برای پذیرا شدن درماندگان وجود دارد، مکانی که در آن عشق و محبت به حد وفور یافت می شود، مکانی که هر توفان زده ای می تواند به آن پناه ببرد. زن متولد اردیبهشت روح واقعا بزرگی دارد.


*****************************

متولد دی  
( برج جدی)

                                                      

با هدف تجربه کردن

اهل عمل

جاه طلب

کار آمد

سنگ خوش یمن : نار سنگ

رنگ محبوب : سفید

گل شانس : میخک سفید

فلز وجود : سرب

عنصر وجود : خاک

سیاره : زحل

شعار : « من استفاده می‌کنم »
سمبل : بز

خدای من ! او کسی است که می داند کجا میرود. مستقیم رو به جلو!