دستکاری یک کابوس!

جای این بخیه ها سخت آزارم می‌دهد. هر بار که می‌بینمشان انگار همه چیز دوباره شروع می‌شود. کابوس آن شبها دوباره جان می‌گیرد. من نقش اول یک سریال می‌شوم. سریالی که نقشهایش را قبلا هم بازی کرده‌ام. اما این بار یک جوری درهم برهم است. زمانش به هم مربوط نمی‌شود. مثلا آن روز که من زود برگشتم و ماشین را دیدم که جلوی خانه پارک شده و در هم از پشت چفت خورده و هر چه کردم کسی در را باز نکرد، قبل از آن شب بود که ‌همه‌ی مسیر را دنده عقب گرفت تا من از روی پل نبینم که منتظر کسی ایستاده. اما اینها توی ذهنم پس و پیش می‌شوند.

 ببین جناب بختک، کابوس یا هر چه که اسمت هست، حالا که  جزئیات کار خیلی برای شما اهمیت ندارد، لطف کنید این بار که صحنه‌ی  قرار رسید، به  آقای میم  بگویید  چاقو را کمی محکمتر فرو کند. من دیگر طاقت دیدن جای این بخیه ها را ندارم!

نظرات 1 + ارسال نظر
مجید یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:54 ب.ظ http://ehsas-man.blogsky.com

سلام بلاگ زیبایی داری امید وارم در کارت موفق باشی اگه تونستی به بلاگ منم سر بزن ممنون میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد