آلترناتیو !

صدای جیغ حبه انگور ،  شنگول و منگول رو نصفه شبی کشوند توی اتاق خانم بزی. طفلکی از ترس زبونش بند اومده بود. هق هق بلندی کرد و گفت که خواب دیده آقا گرگه گلوی مامانشو گرفته توی دهنش.  می گفت صدای نفسای گرگ بدجنس اونقدر نزدیک بود که نمیدونه خواب بوده یا بیدار؟

خانم بزی در حالی که سعی میکرد گلوشو یه جوری از دید بزغاله ها قایم کنه دستی به سر حبه انگور کشید و گفت : بخواب عزیزکم. همه چیز رو به راهه . من پیش توام. دیگه لازم نیست از عمو گرگه بترسی !

حبه انگور هنوز نمی فهمید  داره خواب می بینه یا بیداره؟ مامان بزی داره چی میگه ؟ راست راستی این همون مامان بزی خودشونه که به گرگ سیاه بدجنس میگه عمو ؟ این همون بز ِ زن ...  زن...... اِ ... اِ .......  پس زنگولش کو؟؟؟؟  بچه ها به پاهای مامان بزی خیره شدند!  جای زنگوله یه زنجیر دور پای خانم بزی بود که شکلکایی بهش آویزون بود. شکل یه بز ، یه قلب  ،  یه گرگ !

1 -  نه ! اینجوری نمیشود. باید یک فکر اساسی کرد. فعلا نمیدانم ایراد کجای کار است؟  از اعداد و ارقام توی شناسنامه که همینجور با نزدیک شدن به اردیبهشت بالا میروند یا کار نکشیدن از این دستگاه گوارش ؟ !  راستش را بخواهید این چند وقت به محض اینکه یک شب شام بخورم ، گیرم کمی دیر ! ، توی خوابم بکُش بکُش راه می اندازم. آتشفشان می بینم که گدازه هایش می آید و مستقیم میخورد توی سر و صورت کسی که نمی دانم  باید از نبودش خوشحال شوم یا غمگین !  توی خواب هم یه کم تردید داشتم که باید ببرمش دکتر یا خودم  زودتر فرار کنم ؟ !!

مانده ام اینهمه آدم  که این شبها مهمانی  میروند و به صاحبخانه که هیچ ، به خودشان هم رحم نمی‌کنند،  شبها چند صد هزار نفر را می ‌کشند؟

دایی جان همیشه می‌گوید : " به مال ِ مفت که رسیدی ، خودت رو هلاک کن که این جریان کم اتفاق می‌افتد ! " .  ما هم دیشب هر چند مال مفت نبود ، خوردیم ولی دیگران را هلاک کردیم !!!

 

2 -  خواندن بعضی وبلاگها آدم را به این فکر وا می دارد که  نوشتن وبلاگ برای افرادی چون من دو ضرر بزرگ دارد. اولیش اینکه وقت خودم را میگیرد و دوم آنکه وقت شما را ! راستی که بعضی ها چقدر سرشان می‌شود ها !!!! ..... کمی دپرس شده ام که چیزی نمیدانم که بنویسم و یا اندک چیزی را که میدانم نمی‌توانم آنطور که دلم می‌خواهد بنویسم .

 

 شماره ۱ یکی از کسانیه که دوستش دارم. حتی میشه گفت خیلی دوستش دارم . از اوناست که اگه بگه شب تا صبح  بشینم باهاش حرف بزنم بازم حرف دارم واسه گفتن. ولی دست و دلم نمیره خیلی براش خودمو بندازم تو خرج ! خیلی که خودمو بکشم حاضرم یه هدیه ای براش بخرم به ارزش  چیزی کمتر از یک دهم حقوقم !

شماره ۲ رو براش هر کاری از دستم بر بیاد میکنم . 

شماره ۳  و ۴ رو  با اینکه حق به گردنم دارند یه جورایی ته دلم یه نمه ازشون دلگیره ! ولی عیدیشون رو هر سال میدما ....

شماره ۵ رو قبلنا بیشتر احساس داشتم بهش .

شماره ۶ رو شیش تا دوست دارم . آخه من فقط بلدم تا شیش بشمارم ! این یکی تنها کسیه که اونقدر دوستش دارم که حاضرم همه حقوق یه ماهمو  با عیدی و اضافه کاریهام یکجا براش خرید کنم!
 
برای تو چه فرقی میکنه ؟ فکر کن اینا شیش تا آدمند توی زندگی من !