بی تو

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب آیینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا که دلت با دگران است بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

هیچوقت
هیچوقت نقاش خوبی نخواهم شد

امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگها ناپدید ماند

نظرات 2 + ارسال نظر
تاجر عشق دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 06:12 ق.ظ http://www.titanic867.blogsky.com

سلام امیدوارم خوب خوب باشی قلم زیبایی داری به کارت ادامه بده یه شری هم به من بزن

غریبه سه‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:17 ب.ظ

شعر خیلی قشنگیه وبتم خیلی قشنگه امیدوارم سربلند باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد