دوستان مجازی ، تولد مجازی !
یه کارت تبریک اینترنتی از بروس ، دو خط ایمیل از بوان ، یه مسیج از سارا ، 
یه آفلاین و دو تا تبریک هم توی کامنتدونی پست قبلی. اینا دارند میگن که روز تولدمه !
خوب حتما هست دیگه .........

پس از تحریر:
اونقدرام مجازی نبود ........ حقیقی شد انگار. اینم کادوش !











ببین نشد بهت بگم خیلی دوستت دارم ..........

پیش زمینه های ذهنی ما نمی گذارد مطالب را درست گوش دهیم یا بخوانیم. هول می زنیم تا برسیم به جایی که 
خودمان باید حرف بزنیم و نظر بدهیم. مختص گروه خاصی هم نیست. از همین  صغری خانوم که فقط دو کلاس اکابر
خوانده تا  اصغر آقا ی قصاب و حسن بقال بگیر تا  فلان ژورنالیست و  دکتر و مهندس .
انگار کاریش هم نمی شود کرد. عادت کرده ایم . تر ک عادت هم ........
اصلا همین بود که این چند وقت که گهگاه می‌نوشتم وارد هیچ  بحث بخصوصی نمیشدم.  دل نوشته های خودم را
با چند خطی بیان می‌کردم. خواننده هم یا منظورم را می‌فهمید یا نمی‌فهمید. برای من هم فرق نمی‌کرد.
اینجا می آیم تا آرام شوم. از هیاهوی بیرون. از دست و پا زدنهای بی فرجام یا بافرجام! 
به زعم برخی افراد ( نمی خواهم بنویسم دوستان . چون دوست برایم معنای خاصی می دهد) دخترک هم نیستم
که زود از کوره به در روم . افتخاری هم نمیدانم که لقبی به دوشم باشم. چه دکتر باشد چه لقب دیگری. آنها که مرا
می‌شناسند دیده اند که این مهتاب است که به القاب معنا داده نه القاب به او.  سعی هم نکردم کسی را منفعل کنم.
راه درست را هم من نشان نداده ام. "تعادل "  واژه ای نیست که من معنایش کرده باشم. معنایش در خودش هست .
می ماند این که ........
 راستی چند نفر از شما تا به حال در این کنگره ها ، همایشها  ، سمینارها و نشستهای اینجا و آنجا شرکت کر ده اید؟
چند نفر از شما به عنوان ارائه دهنده مقاله بوده اید ؟  چند نفر از شما ترنسپرنتی هایتان را با ذوق و شوق به نمایش
گذاشتید تا حرفتان را بزنید؟ چند نفر از همان هیئتهای ژوری به حرفهایتان درست و حسابی گوش کردند؟ 
 
جز آنکه رنگ جلد پایان نامه تان را بیشتر از مطالب درونش مورد بحث قرار دادند؟   من خیلی در این همایشها بوده ام
  و متاسفانه چیزی جز هدر رفتن سرمایه های  مالی و انسانی  ندیده ام. البته از حق نگذریم نهارهایشان مفصل است!
دیدار دوستان و رفقا هم بد نیست........
 پ. ن :حالا باز هم یک عده ای می آیند و می گویند  سعی کرده ای افراد را منفعل کنی یا طرفدار قانون همه یا هیچ هستی. 
باشد اگر  فکر می کنید راه دیگری پیدا نمیشود تا  قدمهای اصولی تری برداریم، بروید این " شو " های علمی ، سیاسی ،
فرهنگی را برگزار کنید . من هم ناهار خدمت می‌رسم!
 

ورود آقایون ممنوع !  (قسمت اول )
 
من یک زن هستم. نیازی هم  نمی بینم  فریاد کنم که  تو با همه ی مردانگی ات، با همه ی زور بازویت ، 
با همه ی حقوقی که جامعه ی مرد سالار ما به تو بیشتر از من عطا می کند،  به من نیازمندی. 
من یک زن هستم. کسر شانم هم نمی‌شود اگر بگویم با همه ی جایگاهی که برای خودم در چنین جامعه ای 
دست و پا کرده ام ، با آنکه مخارج خودم را هم می‌توانم تامین کنم ، با آنکه از نظر شخصیتی هم مستقل هستم ،
باز هم به تو نیازمندم !
من یک زن هستم. به خودم ایمان دارم و همین برایم کافیست.  فریاد زدن برای اثبات اینکه من وجود دارم ، 
برای آنکه تو مرا ببینی  ، برای آنکه تو حقوق مرا رعایت کنی اثری نخواهد داشت. کافیست من خودم را باور کنم. 
آنوقت تو هم مرا باور خواهی کرد بخواهی یا نخواهی!
سعیم بر آن نیست که رضایت آقایان را با این نوشتار جلب کنم. حتی نمیخواهم شما خانمها را به انفعال بکشانم 
که جهت احقاق حقوق از دست رفته ی خود ساکت بنشینید . نه ! سخن اینجاست که به قولی مغز افزار* را برای
خودتان روشن کنید. بعد سراغ نرم افزار و سخت افزارش بروید. به اعتقاد من پشت تفکر زنهای فمینیست ما 
همان منطق مرد سالاری قرار دارد. هر دو به بیراهه میروند و هر دو سعی در انکار طرف مقابل دارند. 
بیایید با خودمان رو راست باشیم.  بیایید تواناییهایمان را بسنجیم ببینم شانس هر یک از ما در چه زمینه هایی
بیشتر است؟ 
برای اثبات اینکه هستیم نیازی نیست کارهای مردانه کنیم ! شاید مرز بندی مردانه و زنانه بودن کمی سخت باشد
اما این مرز به هر حال وجود دارد و این به هیچ وجه معنای تضعیف و تحقیر جنس مقابل را نمی‌دهد.
دیده ام که در مثالهای بسیاری از طرفداران این تشکلها امثال این جملات که زنها فلان هستند و بهمان و امروزه حتی
میتوانند مکانیکهای خوبی هم باشند ، آورده می‌شود. این مثال مرا یاد این مطلب می‌اندازد که از آنهمه صفات
وارسته ی علی (ع)  کندن در خیبرش را برایمان مثال زده اند! خوب من به عنوان یک زن اگر جایی لازم باشد
این تیپ کارها را هم انجام می‌دهم ولی این که این رفتارها به خودی ِ خود امتیازی برای جنس مرد یا زن محسوب
شود جای سوال دارد...............


راستی مصاحبه های بیلی و من را هم از دست ندهید.































* عبارت مغز افزار را از آقای زم امانت گرفته ام.





انگار که همه اش یک بازی است.  سرفه هایم بیشتر شده . نفسهایم سنگین تر ..... و این معده ی لعنتی با رگهای متورم رویش! شکمم دوباره آب می آورد . باد می کند. دکترها مثلا می آیند و  آبش را می کشند. جای سوزنهایشان هم مثلا درد می گیرد. وجودم از درد به هم می پیچد......... کاش این پرده ی آخر باشد !