-
دو نفر، آزادی!
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 18:50
میدونی؟ گفته خودتون برید یه خط تلفن تقاضا کنید بعد ....... - الو؟ - ........ - امروز تاکسیو میخوای؟ - ....... - پس من میام میگیرمش... ببینم اصلا فهمیدی من چی میگفتم؟ نه! نه! چی گفتی؟! دو دویی که توی چشاش بود، بهم گفت که حرفام از روی شکم سیریه. داشت میرفت مسافرکشی اونم با ماشین قرضی!
-
صابخونه!
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1384 19:40
ینی همه کسایی که میخوان صابخونه بشن واسه خریدن یه دونه آلاسکا جیباشونو میگردن؟ ( من هنوز می تونم ۵ تا آلاسکای دیگه بخرم! )
-
مهمونی
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 22:32
سومین ساله که توی دورهی سالیانهی همکلاسیهای دبیرستان شرکت کردم. آذر یا به قول بچه ها اقدس، پزشک عمومیه. خیلی با استعداد بود. هنگامه که معمولا نمراتش از اولین ها بود، خیلی خودش رو برای درس خوندن اذیت میکرد. اونوقتها تعریف میکرد که برای اینکه خوابش نبره میره توی اتاقی که از سرما میلرزه، درس میخونه! آخرشم لیسانس...
-
قرار
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 21:57
قرارمان شد فردا شب منتظرم باش سراغت می آیم نه! نیاز به چمدان نیست همه ی تعلقاتت را بگذار میخواهم با تو از مرزهای تنم بگریزم!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 17:53
سه ساعت نشستن، یک شیرینی دانمارکی و یک لیوان سن ایچ تمام عایدی جلسه امروز بود. باز یکی از همان جلسههای همیشگی. تبریک به رئیس جدید. کف زدن برای رئیس قدیم. اظهار نظرهای کارشناسانه که چه باید بشود و چه و چه! هر کس نداند به خودش وعده میدهد که تا چند هفتهی آینده همه چیز روبراه میشود. کلی بودجه برای تحقیقات ردیف...
-
دستکاری یک کابوس!
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 14:33
جای این بخیه ها سخت آزارم میدهد. هر بار که میبینمشان انگار همه چیز دوباره شروع میشود. کابوس آن شبها دوباره جان میگیرد. من نقش اول یک سریال میشوم. سریالی که نقشهایش را قبلا هم بازی کردهام. اما این بار یک جوری درهم برهم است. زمانش به هم مربوط نمیشود. مثلا آن روز که من زود برگشتم و ماشین را دیدم که جلوی خانه پارک...
-
بریدا
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 10:05
جادوگر دستش را به سوی بریدا دراز کرد و شاخه گلی به او داد. - " وقتی با هم آشنا شدیم – و انگار همیشه تو را میشناختهام، چون نمیتوانم به یاد بیاورم که پیش از آشنایی ما جهان چه طور بوده - شب تاریک را به تو نشان دادم. میخواستم ببینم چهطور با مرزهایت روبرو میشوی. میدانستم در برابر بخش ِ دیگر خودم هستم، و این بخش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 18:59
متولد اردیبهشت (برج ثور) طفل شیر خوار طبیعت صبور یکدنده وفادار سنگ خوش یمن : زمرد رنگ محبوب : بنفش روشن گل شانس : زنبق فلز وجود : مس عنصر وجود : خاک سیاره : زهره شعار : « همه چیز مال ِ من است » سمبل : گاو نر در قلب زن متولد برج ثور همیشه مکانی برای پذیرا شدن درماندگان وجود دارد، مکانی که در آن عشق و محبت به حد وفور...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 20:26
نقطهی اتکایی به من بدهید، تا با یک اهرم جهان را بلند کنم! ارشمیدس آقای ارشمیدس این نقطهی اتکای ما رو ندیدین؟ چند وقتیه گم شده و همه کارامون همینجور راکد، رو زمین مونده! این روزا پکرم. علیرغم این که آزمایشات همه خوب بودند. دکتر گفت: همه چی عالیه. مثه خودتون! ( پدر سوختهی پر رو ) ولی خودم حس میکنم یه چیزی درست نیست....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 20:32
یک یادآوری کوچولو گفتم: «یادت میآید که آن شب هیچ رقم گرم نمیشدی، بعد آنقدر گرمت بود که هی میگفتی پنجره را باز کن؟» گفت: «یادم بیار.»
-
ش ع ر
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 01:13
تو صداقت صدایی پاک و ساده و نجیبی اگه رفتی دیگه رفتی اگه برگردی فریبی! خودم از این یه تیکه اش خیلی خوشم اومد.
-
Urgent
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 12:13
همکار محترم جناب آقای دکتر مهندس شیویل احتراما با توجه به نتایج آزمایشات به عمل آمده، نظریهی انجمن متخصصین به شرح ذیل اعلام میشود: نظر به افزایش بحرانی ترشحات هورمون PS ، فرد مورد نظر در وضعیت End stage تشخیص داده شد. اقدامات تسکینی به شرحی که در ذیل میآید توصیه میشود: 1- بیمار بهطور مستمر تحت مشاوره حضوری قرار...
-
سینیوریتا!
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 21:42
قرار شد من حاجی رو برسونم خونه. پشت چراغ قرمز یه نگاه انداختم به صورتش. خیلی وقت بود اینجوری نگاش نکرده بودم. خطوط صورتش منو برد تا اون روزای دور. اون وقتا که تا میاومد بچه ها حتی اگه توی اوج بازی بودند، ورقها رو هول هولکی جمع می کردند تا یه وقت جاجی نبینه و ناراحت بشه. اونوقتا که ممد میرفت سیگارشو توی توالت کنج...
-
نقطه سر خط
شنبه 22 مردادماه سال 1384 23:18
دیدم نسبت به خیلی مسائل عوض شده! پس خیلی چیزا از اول. مثه همین وبلاگ....
-
آیین همسرداری!
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 10:31
تو اصلا شوهر داری بلد نیستی! زنای دوستام هر صبح و شب دست و پاهای اونارو ماساژ میدن. آخه توی استراحته که عضله حجم میگیره. از دستام شروع کن. اینجا رو یه کم آرومتر. آهان.... حالا پاهام. اه ه ه ه.... اینجوری نه. .. پس تو به چه درد میخوری؟.. اصلا ولش کن نخواستیم. یه لقمه نون بده کوفتمون کنیم بریم..... .... اکه هی .... باز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 15:44
خلاصه: در پنجاه و هفتمین روز از اعتصاب غذای اکبر گنجی و در حالی که به گفته پزشگان بیمارستان میلاد به علت لخته شدن خون در دستها و کم کاری مغز استخوان و غلظت خون و افت فشار خون شمارش معکوس برای مرگ او فرا رسیده بود، به درخواست معصومه شفیعی همسر وی و هزاران نامه از اطراف جهان که به بیمارستان محل بستری بودن وی رسید،...
-
چهره شناسی
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 19:00
face analyzer سایتی است جالب که با گرفتن یک عکس تمام رخ اطلاعاتی نظیر نژاد، هوش، میزان درآمد و سایر موارد را دربارهی شما میگوید و سپس نزدیکترین شخص از مشاهیر به شما را معرفی میکند. این نتیجهی تحلیل چهرهی منه*. وای خدا جون انرژی توی بازوهام قلمبه شده! کسی احیانا این دور و برا نیاز به یه سوپر ومن نداره؟!...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 01:18
امشب موهایم قشنگتر از همیشه است. جان دارد. برق میزند. موجهایش دل ِ خودم را هم یک جوری میکند. چقدر جای دستهایت خالیست!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 23:29
خُنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر ! کاریکاتور از نیک آهنگ کوثر
-
شانس
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 10:21
باید خیلی شانس داشته باشی که از میون یک میلیون نفر اسم تو در بیاد، نه؟ اگه مطابق آمار شرایط سنی و جنسیت و نژادت هم خیلی مناسب این شانس نباشه و باز هم اسم تو در بیاد دیگه حتمن ِ حتمن خر شانس بودی!!! مجتبی شانسش گفت! تا همین یک ماه پیش مثل من و تو بود. دورهی خدمتش را میگذراند. پایش افتاد توی یک چاله. پهلویش ضرب دید. یک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 21:47
یعنی آدمم میشه اینقده بی عرضه؟ به خدا باید جواب پس بدی ها . همین جوری الکی که نیست. این همه نعمت و امکانات رو مفت مفت داری هدر میدی! سه روز تعطیلی ، یه ماشین 206 توی حیاط با یه عالمه دوست که منتظرند ببیننت، همه هم که رفته اند و تنهات گذاشتند، اونوقت میگیری توی خونه تک و تنها میشینی فیلمهای جنگی و فضایی میبینی؟ آخه...
-
سفر نامه
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1384 19:15
دومین روز یست که به مدینه وارد شده ایم اما هنوز نتوانستهام خانهی حضرت زهرا و حضرت رسول را ببینم. برای ورود خانمها به این قسمت ساعات خاصی را اختصاص داده اند. نماز صبح را که خواندم، به سمت بقیع میروم. حتی اجازه نمیدهند که از پله ها بالا برویم و از پشت میله ها نگاه کنیم. یک لحظه یاد طرفداران حقوق زنان افتادم....
-
یا الهی و ربی من لی غیرک ؟
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 16:08
زیر ناودون طلا که میرسی سعی میکنی همه ی اونایی رو که موقع اومدن التماس دعا داشتند به یاد بیاری. اسمهای اولین نفرا رو تند تند توی ذهنت مرور میکنی. بعدیاش رو باید فکر کنی تا یادت بیاد کیا بودن؟ دیگه اون آخراش خیلی به ذهنت باید فشار بیاری تا نکنه کسی از قلم بیفته! انگار که اگه یکیشونو یادت بره یه دینی به گردنت باقی...
-
چه بگویم که غم از دل برود ........
شنبه 1 مردادماه سال 1384 11:30
اول یکی از کتابهای درسیم نوشته شده: اگه قرار بود کتابی که نوشته میشه بدون عیب و نقص باشه هیچوقت کتابی نوشته نمیشد! این مقدمه رو برای این گفتم تا بگم : اول اینکه یه هفته ای میشه از سفر برگشتم. دوم اینکه اونایی که به این سفر رفتهاند میدونند که آدم با دیدن خونه کعبه چه حالی بهش دست میده. میخواستم یه متن خوب و کامل از...
-
ملاقات با خدا
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 00:43
قرار گذاشته بود که حج این بارش رو به نیابت از آقای صادقی انجام بده ولی انگار خدا وعده ملاقاتش رو با آقای صادقی یک روز زودتر از ما معین کرده بود ....... زیارت قبول مومن!
-
وعده دیدار با یک دوست ِ کانادایی هندی الاصل در جده!
یکشنبه 5 تیرماه سال 1384 15:51
فقط یه پیغام کوتاه براش دادم که دارم میام عربستان. چند ثانیه بیشتر طول نکشید که موبایلم به صدا در اومد! به نظرم صداش عوض شده بود ولی خنده هاش همون بودند. دو سال پیش با هم حرف زده بودیم. تنها چیزی که ازش یادم مونده بود همون صدای خندههاش بود. همدیگر رو ندیدیم. دو سه بار هم بیشتر با هم حرف نزدیم. ولی یه حس خوبی این بین...
-
مشق شب
جمعه 3 تیرماه سال 1384 02:36
بابا آب داد .... بابا نان داد .... سارا انار دارد ...... سارا بابا ندارد !
-
خونهمونو فروختیم. اما خاطراتشو نه!
دوشنبه 23 خردادماه سال 1384 18:43
بعضی خونهها همیشه خونهی تو اند حتی اگه سندش به نام کسی دیگه باشه. بعضی خونهها همیشه خونهی تو میمونند. حتی اگه فقط چند روز یا چند ساعت توشون زندگی کرده باشی. بعضی خونهها ...... اصلا هیچی. ولش کن .........
-
پیس س س س .......
یکشنبه 22 خردادماه سال 1384 11:13
شانست که بگوزد، همهی چیزهایی که به آن میبالیدی میشود مایهی درد ِ سرت! کسی پنچر گیری مجرب سراغ ندارد؟
-
اعتراض به «نقض حقوق زنان در قانون اساسی»
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1384 18:57