-
من حالم خوب است!
دوشنبه 7 آذرماه سال 1384 14:59
میروم از روی این جمله صد بار بنویسم....
-
نوشتنم نمیاد...
شنبه 5 آذرماه سال 1384 15:23
1- اما دوست ندارم فاصله بیفته بین من و نوشتن. مثه همون وقتا که دوست ندارم فاصله بیفته بین من و تو. میام و یه چیزی رو بهونه میکنم تا برام حرف بزنی. فرق هم نمیکنه موضوعش چی باشه. فرق هم نمیکنه نظر تو چی باشه. فرق هم نمیکنه چی میگی. راستشو بخوای خیلی وقتا اصلا به حرفات هم گوش نمیدم. فقط آهنگ صداتو میخوام بشنوم....
-
اوخ!
شنبه 28 آبانماه سال 1384 23:18
اوخی نازی ناقلک تولدت مبارک
-
!
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1384 10:06
خیلی وقتا میشه که بی اختیار یاد دختری که توی کتاب سینوهه بود می افتم. همون که نذر کرده بود خودشو قربانی خدایان کنه.... هنوزم اشک توی چشمام حلقه میزنه وقتی تصور می کنم اون مار بزرگ داره دور جسم نحیفش چمبره میزنه! و با خودم فکر می کنم چه تعداد از ما هنوز قربانی جهالت خودمون و سوء استفادهی دیگرانیم؟! کسی اسم اون دختره...
-
با خودمان روراست باشیم!
جمعه 20 آبانماه سال 1384 11:23
آماری که میدهم تنها مربوط میشود به گروه کوچکی از یک دانشگاه کوچک. قضاوت اینکه میشود این مشت را نمونهی خروار به حساب آورد با شما! وقت استراحت بود، در دفتر اساتید جمع شده بودیم. یکی از همکاران قضیهی استخاره کردن جناب رئیس جمهور برای تعیین یکی دو تن از وزرایش را پیش کشید. نکتهی اول که جالب توجه بود، این که بسیاری...
-
زیباییهای زندگی!!!
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1384 13:24
میوه فروش توی میدون ته بارش را خالی میکرد. پیر زن نشست و تکههای سالم میوهها را جدا کرد و توی نایلون ریخت! رنگ نارنجی پره های پرتقال و نارنگی وقتی با حلقههای خیار و برشهای سیب مخلوط میشد، ترکیب قشنگی داشت!
-
هی کچل! مِرا آپکا باهوت پیار هه!
سهشنبه 17 آبانماه سال 1384 21:24
توی نت بودم که دیدم چراغ بوان روشنه و نوشته آی ام ان اس ام اس. یکدفعه صدای موبایلم در اومد. گوشی رو که برداشتم دیدم یکی داره " هلو هلو ... دیپ دیپ" میکنه! گیج شدم اول فکر کردم بوانه. دقت کردم دیدم میگه " سندیپ ... سندیپ"! سندیپ شارما بود. برای قرارداد جدیدی که با اصفهان بستهاند اومده بود ایران. یه شرکت هم توی تهران...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 آبانماه سال 1384 15:36
حالم را نمیفهمم. پایم را گذاشتهام روی پدال گاز. میرسم به اولین عابر بانک... اه...... این کارت لعنتی! چرا حالا باید خراب شود؟ مستاصل میمانم. نمیدانم هیچکس نیست یا من هیچکس را به یاد نمیآورم که در این جمعه شب که یکی شدنش با عید قوز بالا قوز شده، بشود رویش حساب کرد؟! محمود در دسترس نیست. میترا گوشی را برنمیدارد....
-
یه کم درد دل!
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 21:52
دانشجوهای این ترمم خیلی خوبند. به اندازهی کافی بزرگ شدند که بتونی باهاشون راحت باشی. خیلی هم دوستم دارند.توی آزمایشگاه این پسرا یه کم تخس بازی در میارن که البته منم با توجه به حال و هوای این روزام سعی میکنم باهاشون همراه بشم! توی اون اتاقک شیشه ای نشسته بودم زیر چشمی نگاشون میکردم که دیدم یکیشون شیر بورت رو باز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آبانماه سال 1384 20:41
میکُشدم آخر این تردید ِ ماندن و رفتن...
-
جلسه
دوشنبه 9 آبانماه سال 1384 14:50
مسئول آموزش اومد سر کلاس تا جلسهی امروز ظهر رو یاد آوری کنه. کلاس رو زودتر از معمول تعطیل کردم و رفتم دفتر گروه. موضوع جلسه، درخواست خرید دستگاهی بود که قیمتش حدود 400 میلیون تومنه. من، مدیر گروه و دو نفر دیگه بودیم که باید ریاست دانشکده رو متقاعد میکردیم که داشتن این دستگاه برای دانشجویان کارشناسی ارشد لازمه. من از...
-
تا حالا شده؟
یکشنبه 8 آبانماه سال 1384 16:39
شده دلت تنگ کسی بشه که فقط دو، سه تا چهار راه اونورتر از تو زندگی میکنه؟ شده دلت لک بزنه برای شنیدن صداش؟ شده وقتی گوشی رو برمیداری تردید بیاد سراغت که نکنه ....! شده لبات وقت سلام کردن بلرزن؟ شده اشکات وقت حرف زدن سرازیر بشن؟ شده وقتی داری حرفاشو گوش میدی، توی همین وقفهی کوتاه، خدا رو صد بار شکر کنی که میتونی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آبانماه سال 1384 20:24
مشاور (تاثیر پذیر، برون گرا، آرمان گرا، متفکر) تو یک تیپ " مشاور " هستی. بعضی ها فکر می کنند که تو قوی ترین و با نفوذترین شخصیت، در بین مردم هستی. البته این گروه اشتباه می کنند. واقعیت این است که تو نمی خواهی دیدگاهها و اعتقادات شخصی خود را به دیگران تحمیل کنی. با این حال تو برون گرا و باهوشی و دوست داری خودت را درگیر...
-
عاشقیت ننه جون!
جمعه 6 آبانماه سال 1384 23:04
دیروز سر قبر ننه جون بهش گفتم:" ننه جون! این عباست مال ِ خودت. نخواستیم!" خدا از سر تقصیرات ما بگذره. بعضی وقتا فکر میکنم این ما بودیم که باعث مرگش شدیم و گرنه این خانواده حالا حالاها برو نبودند! تازه ما نوه های سوگلیش بودیم که هر وقت نوبت خونهی ما میشد، با دست و رقص به استقبالش میرفتیم. از بچههای عمو علی و حسین...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1384 11:09
پرسید: اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: یک چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردن است. شهریار کوچولو گفت: کمکم دارد دستگیرم میشود. یک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد. روباه گفت: بعید نیست. ... تو موهات رنگ طلا است. پس وقتی اهلیم کردی محشر میشود! گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو میاندازد و صدای باد...
-
اگه بشه چی میشه!
دوشنبه 2 آبانماه سال 1384 20:09
برنده ی لوتوی آفریقای جنوبی شدن هم بد نیستا ، نه؟ به شرطی که سر کاری نباشه. برای شما هم ایمیل اومده یا فقط من این برنده ی خوش شانس بودم؟ مبلغش هم قابل توجهه. یک میلیون و خوردهی دلار آمریکا! من که هنوز جدی نگرفتمش. شماره بلیط رو هم داده! یعنی میشه؟!!
-
شبی به وسعت هزار شب!
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 04:40
آنشب شبی شد برتر از هزار شب فرشته ها و ملائک یکی یکی آمدند دورمان حلقه زدند تو همین جا بودی روبروی من! تنگ در آغوشم گرفتی مرا بوئیدی بوسیدی....... با لبهات مست شدم... چشمان من تو ملائک حتی خدا! غرق نور بود گفتی: یعنی تکرار میشود دیگر؟! شب قدری شد آن شب! برتر از هزاران شب... اما تکرار شد هر لحظهاش هزار بار! من نگاهت...
-
زندگی مشترک!
جمعه 29 مهرماه سال 1384 14:01
از در که وارد میشی، معلومه که خونه روح زندگی توش نیست. اف اف شون کار نمیکنه. دو تا لگد محکم که بزنی، حتی اگه پشت در هم افتاده باشه، راحت باز میشه! دیوارای نمدار، کاشیای نصفه نیمه، دستگیره های شکسته، قبضهای پرداخت نشده برق و تلفن ...... اما هنوزم که ازش بپرسی میگه شوهرم آدم خوبیه! فقط ناراحتی روانی پیدا کرده. میگه شبا...
-
تماما مخصوص!
دوشنبه 25 مهرماه سال 1384 21:40
قورت دادن بعضی مسائل مثل ماهها ترا ندیدن عادت من است. این تحمل را عملی به توانایی من در پذیرفتن مسائل ندان. آنچه را که پذیرفتم زندگی توست، آنچه را که آرزو میکنم خوشبختی توست... من با تعقل کاری ندارم. من دیوانهام. ژاله تو عباس معروفی
-
بازنده
جمعه 22 مهرماه سال 1384 10:59
من باختم... من یک بازندهام! بازندهی بازی ای که هرگز شروع نشد! *** آقای زهری شعر نقشهای قالی من را با صدای گرمشان در رادیو صدای ایران ـ تورنتو خوانده اند که لطف کردند و فایل صوتی آن را هم به یادگار برای من فرستادند. یادگاری ارزشمندی ست برایم. هر کار کردم نشد لینکشو بگذارم. دوست داشتید از اینجا گوش کنید:...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 19:36
The End of the Affair - Love doesn’t end just because we don’t see each other. - Doesn’t it? - People go on loving God, don’t they ….. all their lives without seeing him. - That’s not kind of my love. - Maybe there’s no other kind!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1384 05:40
موقع دعای سحر اومدن پای کامپیوتر هم عالمی داره ها! نماز روزه هاتون قبول!
-
به کجا می رویم (۲) کلید خورد!
دوشنبه 18 مهرماه سال 1384 21:46
خوب، بنا به در خواست بعضی از خوانندگان "به کجا میرویم (2) " در دست ساخت میباشد! البته با توجه به نظرات رسیده میخواهیم قسمت بزن بزنش را زیادتر کنیم تا جذابتر شود! و حالا چند خطی در مورد " به کجا میرویم (1) ": نویسنده در ابتدای متن، فضای کل وبلاگستان را زیر سوال میبرد و قصدش هیچ وبلاگ خاصی نیست. اما بخش دوم متن، به...
-
برای دلم
دوشنبه 11 مهرماه سال 1384 20:26
باور کن دلگیر نیستم از تو دلی که گیر باشد دلگیر نمیشود که! میشود؟! تو باور کن ..... حتی اگر دلِ من باور نکند! نه! این فقط دلتنگیست و دلتنگی حق دل! سر ِ برج هم نمیخواهد مطالبه هم نکنی کف ِ دستت میگذارند حقت را!
-
مگه چیه؟ عنوان نداره!
شنبه 9 مهرماه سال 1384 19:45
اینجور وقتا، فقط دلت میخواد به یه چیزی گیر بدی. فرقم نمیکنه گیرش به چی و از چه نوعی باشه. بستگی داره کدوم دم دستتر باشه! بذار ببینم....... اوم م م ..... همکارم آقای دکتر "ب ل" چطوره؟ نه بابا اشتباه نکنید. این اون سگه، بل نیست که! هر چند تا حالا چند بار هم پاچه من رو گرفته. ولی این بل با اون بل یه کمی فرق میکنه....
-
آقا به خدا مشورت خواستن هم اصول خودشو داره!
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1384 21:16
از زمان اعلام نتایج دانشگاهها، اعم از آزاد و سراسری و روزانه و شبانه و پیام نور و فراگیر و غیره و ذلک، تا یکی دو هفته بعد آن تلفنهای دوست، آشنا، همسایهی دیوار به دیوار مامان اینا، دوست دختر فعلی حسین و خواهر شوهر سابق شوکت خانم همسایهی خاله جون طیبه و خیلیهای دیگه که به علت ضیق وقت از گفتن اسامی آنها معذورم!،...
-
قمپز در کردن!
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 17:46
قمپز ( در اصل قپوز) نام توپی است که عثمانیها در سلسله جنگهایی که با ایران داشتهاند مورد استفاده قرار میدادند. این توپ اثر تخریبی نداشت چرا که در آن از گلوله استفاده نمیشد و فقط از باروت و پارچههای کهنه که با فشار درون لوله توپ جای میدادند تشکیل شده بود. هدف از استفاده آن ایجاد رعب و وحشت در بین سپاهیان و ستوران...
-
او میآید باز .....
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 17:35
او میآید و باز دل ِ غمگین مرا چشم بیمار مرا زخم دیرین مرا همه مرهم بنهد او میآید از جاده دور از پس ِ ظلمت شبهای سیاه میدرخشد چون ماه می شود لحظهی موعود ظهور و همه خسته دلان مست غرور از ازل در دل من با سر زلفش عهدیست او می آید باز او که نامش "مهدی" ست. پ.ن : این شعر مال ۸-۷ سال پیشه. کاش حالا هم این حس ها سراغم می...
-
همون وقت که....
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 11:40
ماشینو جلوی در گذاشتم و اومدم توی خونه. همون وقت که برات پیغام دادم که : یه روز یکی دلش تنگ میشه، sms میده که پس کجایی تو پدرسوخته؟! اونوقت نه، یه کمی بعدش! همون وقت که داشتم زیر لب زمزمه میکردم که " عطر محبوبهی شب پشت هر دیوار سنگی راه داره ......" رفتم ماشینو بیارم تو، دیدم چراغ راهنمای سمت شوفر و چراغ عقب ماشینو...
-
نقشهای برای نقشهای قالی!
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 11:17
خاتون جان! یادت هست نقشهای قالیت پر بود از رنگهای لاکی و گلی؟ حیف! دیگر ....... همهاش گِلی است، گِلی! بس که هر لحظه لگد مال میشود دستهای تو و طرحهای من! نقشه ای هست که میخواهد نقشی نباشد و نقاشی! راستی! کسی بود بپرسد* " قالیها را چرا دار میزنند؟!" *پ.ن: با توجه به نظر آقای مجید زُهری عزیز که وقت گذاشتند و از...