-
چند نکته
دوشنبه 18 تیرماه سال 1386 16:38
قبل از تحریر: این پستم طولانیه اما به جاش معلوم نیست حالا حالاها بشه بنویسم. می تونین هر روز یه نکتهشو بخونین. ۱- وقتی میخواین برای پست دکترا یا هر کار تحقیقاتی دیگه اقدام کنین؛ اول مطمئن بشین که جناب پروفسوری که قراره شما رو بپذیره رزومه شما رو خونده. سعی کنین عکس خوشگلتون توی رزومه نباشه ( اونایی که فقط پذیرش...
-
تحویل بازار
جمعه 15 تیرماه سال 1386 12:05
mehboba...mehboba یکی از آهنگهای معروف هندیه که حتماً شما هم اونو شنیدید. توی فیلم شعله؛ یادتون اومد؟ من با این که اینجا تی وی ندارم ولی ۳ باری که خونه دوستام تی وی دیدم این آهنگو گذاشته. این یعنی که این آهنگ هیچوقت قدیمی نمیشه. چرا؟ چرا نداره که! واسه این که کلاً همهی mehboba ها همینجورین دیگه! (به سبک قرائتی : یه...
-
زنده به گور
چهارشنبه 13 تیرماه سال 1386 13:04
میبوسمت و اشک ...
-
پازل
دوشنبه 11 تیرماه سال 1386 12:54
امروز تولد داداشی منه؛ سه روز دیگهم تولد داداشی تو. هر دوتاش مبارک... میدونی کوچولو؟ ما همهمون مثه تیکههای پازل میمونیم. اما من هنوز جامو پیدا نکردم. واسه همینه که همش اینور اونور میافتم... خوش به حال تو که میدونی جات کجاس!
-
دوش دیدم که ملائک....
شنبه 9 تیرماه سال 1386 16:31
و خدا وقت زدن گٍل آدم به پبمانه؛ وسوسه شد و پیمانه را سر کشید و درعالم مستی به فرشتهها حرفهایی را زد که نباید! نزدیکیهای سحر بود که دیدم در خونه رو میزنن. اولش فکر کردم دارم خواب میبینم اما دوباره کوبیدن به در. آخه زنگ خونهام خرابه. قیافه خونهم بد نیست اما توش ... هر چند حالا دیگه پوستم کلفت شده. اما شب اول اگه...
-
دلتنگیهای خدا
جمعه 1 تیرماه سال 1386 10:37
تنهایی؛ دلتنگی؛ بی حوصله گی... خدا ها را یکی یکی میگذارم توی طاقچهی اتاقم؛ شیو جی؛ گانش؛ هانومن؛ .... این یکی هنوز اسم ندارد! خودم ساختمش ... همین دیشب ؛ با خمیر نان! حالا من تنها هستم و هزار تا خدا... خدا بازی میکنم! مثل همان وقتها که او تنهاست و آدم بازی میکند... یا با آدم بازی می کند؟ این روزها خدا دارد بدجور...
-
مرتیکه ...
چهارشنبه 30 خردادماه سال 1386 08:02
مرتیکه... مرتیکه.... با خودم چندین بار زیر لب تکرار میکنم... مرتیکه ..... وقتی چند بار تکرار کنی؛ قیافه همهی مر دهایی که تمام مردی و مردونگیشون فقط توی یه تیکه گوشت جلوشون خلاصه شده؛ توی نظرت مجسم میشه! شما چند تاشو میشناسین؟ پ.ن : همینجوری ....
-
jhoom baraber jhoom
دوشنبه 28 خردادماه سال 1386 13:27
امروز با ابتیی که دختر خوب و مهربونیه رفتیم سینما. برای این اوضاع در به داغون روحی من فیلم مناسبی بود. jhoom baraber jhoom یعنی همه چیو فراموش کن فقط برقص! آقا اگه این پروفسور میذاشت ما خیلی خوش میگذروندیما.... البته مسئله اساسی اینه که اونم میخواد خوش بگذرونه منتهی مدلش فرق می کنه و ما همش باید در حال حالی کردن بعضی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 خردادماه سال 1386 11:56
بهش هیچچی نگفتم؛ نگفتم که چهقدر دلم میخواد که بهش یه چیزی بگم!
-
۵ آب
چهارشنبه 23 خردادماه سال 1386 13:38
اینجا با همه کمبودهایی که داره آدم احساس آرامش می کنه. چندیگر از شهرهای تمیز و خوب هند محسوب میشه ( به قول خودشون beautiful city ). شهر به بخشهای متعددی تقسیم شده. مثلا دانشگاه و کمپوس که شامل حوابگاه دختران و پسران و مهمان های ویزه اس ( مثه من!) در سکتور ۱۴ قرار داره. و بهترین و شیکترین مرکز خریدش در سکتور ۱۷. برای...
-
من این همه بچه مثبت .... اون این هوا بچه پر رو!
دوشنبه 21 خردادماه سال 1386 17:10
۱- الان ساعت ۷ شبه و تقریبا هیچکس توی دانشگاه نیست. صبح هم که من میام اولین نفرم. امروز که ۷ صبح اینجا بودم. بگذریم که دیروز و پریروز هم که کسی دانشگاه نبود من اومده بودم! اینو میگن یه بچه زیاتی ( یه کم بیشتر از زیادی) مثبت! * اینجا ساعت نه که میشه تازه سرو کله شون پیدا میشه. جناب پروفسور میگه به خاطر اینه که تعطیلات...
-
آلو پوری!
سهشنبه 15 خردادماه سال 1386 17:03
جناب پروفسور با اصرار و التماس که خانمم برای ناهار برات آلو پوری تهیه دیده و اگه نیای ناراحت میشه منو برد خونهشون. هر چند می دونستم نباید چیز خاصی باشه چون اصلا اینجا خدائیش غذای ذرست و درمونی ندارند. فقط هاتش می کنند که نفهمی داری چی می خوری! با ذوق رفتم توی آشپزخونه که یاد بگیرم این آلو پوری رو. خانمش یه سس از پیاز...
-
پشت گوش انداختن
دوشنبه 14 خردادماه سال 1386 08:43
من امروز کاملا معنی پشت گوش انداختن رو درک کردم. از پیاده روی صبح برگشته بودم ( اینجا اکثر مردم صبحها و آخر شبها میرن پیاده روی ) رفتم دوش گرفتم که بعدش برم دانشگاه. سشوار رو برداشتم اما به محض روشن کردن آتیش گرفت. منم که مونده بودم با اون موهای آشفته چه کار کنم یه برس کشیدم بهشون و صاف گذاشتمشون پشت گوشام! شرط می...
-
دلتنگی
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 07:23
می شود آدم برای چیز هایی که هیچوقت نداشته دلتنگ شود؟ من اینجا دلم برای تمام چیز هایی که هیچوقت نداشته ام تنگ شده ! هند - دانشگاه پنجاب
-
تهمت
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1385 01:34
نه! دیگر از آن محبوبه ی شب عطری نمانده تا پشت هر دیوار سنگی راه داشته باشد!
-
سال بلوا
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1385 22:48
توی این روزای سخت فقط دستهای پدرم رو داشتم که آرومم می کرد که اونم خدا ازم گرفت. چه کرد با من امسال!
-
سال سگ . زندگی سگی!
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1385 19:23
سال سگ چیزی حدود ۹ ماه دیگر تمام می شود اما آخر این زندگی سگی کجاست؟ کسی می داند؟!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 18:34
عید آمد و عید آمد آن وقت سعید آمد عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا عکس از کسوف
-
زندگی "مشت ترک"
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 00:03
جای زخمها را که روی دست و صورتش می بینم، دلداریش می دهم که : " کار درستی کردی رفتی پیش پدرش. به درک که گذاشت و رفت! " اما نگاهش هنوز دو دو می کند. از چیزی می ترسد انگار. شاید از آینده مبهم! زیر لب می گوید: می بینی؟ به همین راحتی حاصل چندین سال زندگی مشترک را گذاشت توی چمدان و راهی شد. جای مشت ها و بریدگی روی صورتش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1384 00:03
سخت ترین معادلات برایم اثبات خودم بود به تو! تو با یه دسته گل اومده بودی. از پله ها نگام کردی که دنبالت بیام. اولش بغض کردم آخه دلم ازت گرفته بود اما یه بار دیگه که با نگات گفتی بیا، همه چی یادم رفت. دنبالت اومدم ولی نرسیده بهت گمت کردم! صبح روبروی آینه یادم افتاد که خوابتو دیدم. چیزی شبیه لبخند روی لبام اومد. اما فقط...
-
با قهرمانان
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1384 16:01
فکر نمی کردم به این زودی بیام بنویسم. اما کلاس امروز چنان متفاوت بود که نتونستم طاقت بیارم. برنامه ی کلاسیم تغییر کرده بود و من تا امروز سر این کلاس نرفته بودم. فقط می دونستم کلاس بچه های تربیت بدنیه، البته بخش آقایون! از آموزش شماره کلاس رو پرسیدم. دیدم کلاس روبروی دفتره. تا 5 دقیقه بعد از شروع کلاس که ندیدم کسی بره...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1384 22:14
همه چیز با بودنت روبراه می شود همه چیز فقط تو بمان ای عشق! امروز را یادم می ماند. روزی که دو تلفن آنقدر به وجدم آورد که همه ی وضعیت خراب روحیم را درست کرد. امروز علاج این سندروم اختلال روحی – کاری را پیدا کردم. علاجش فقط عشقست، عشق... برای من دستیابی به عشق آسمانی هم از همین انواع زمینی اش میسر می شود. همین رفاقت ها،...
-
سندروم اختلال روحی ـ کاری!
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1384 20:03
اول ترم همیشه همراهه با دربه داغونی اوضاع کاری و البته روحی من. برنامه ی کاریم اونقدر به هم ریخته است که با گذشت چند هفته از ترم هنوز ساعت کاریم دقیقا مشخص نیست. تا این لحظه فقط می دونم از اول هفته تا آخرش تهرون و اطراف اونو باید دور بزنم. شنبه ها دو ساعت وسط شهرم! یکشنبه ها ساعت 7:30 با خمیازه های بچه ها درس رو شروع...
-
کار بزرگی خواهد بود...
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1384 10:54
در ارتباط با مقاله ی ف.م. سخن که در خبرنامه ی گویا منتشر شده بود اسد عزیر مطلبی نوشته که وقتی آن را خواندم یاد دو خاطره افتادم. اولیش مربوط می شود به مناظره ی تلویزیونی که چندی پیش صادق زیبا کلام داشت. کلی بحث بود و تئوری و حرفهای گنده گنده .... و در پایان در جواب این سوال مجری که : " چرا روشنفکران دینی نتوانسته اند...
-
استخدام برای مشارکت در یک امر خیر
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1384 16:50
چند وقتی میشه که اعصابم از دست یکی به هم ریخته. هی کوتاه میام. هی خودمو دلداری میدم که بدتر از اینم هست. هی خودمو گول می زنم. اما درست نمیشه ...... خوابم زیاد شده. وقتی به هم می ریزم همش سعی می کنم بخوابم. اینجور مواقع تیروئیدم هم میاد کمکم! دیشب که سریال "به سوی آسمان" رو دیدم یه فکری به سرم زد. یه تصادف شاید بتونه...
-
ولنتاین
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 13:28
- What do you hate most? - Ownership. Being owned! کاش یکی پیدا میشد واسه ولنتاین این آهنگو برای من پیدا کنه: Szerelem, Szerelem Artist: Muzsikas
-
همینجوری...
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1384 20:20
احساس خوبی داری وقتی همه چیز دوباره روبراه میشه . درسته یه کم خرج داره. مادی و معنوی. اما احساست از روز اولش هم بهتره. روز اول که دیدمش هم احساس خوبی داشتم اما حالا فرق می کنه. سعی کردم بهش عادت نکنم، اما باید پذیرفت که آدم خواه ناخواه وابسته میشه. این چند وقته که نبود دیگه داشتم یه تصمیم قطعی می گرفتم اما امروز که...
-
کلاهک هسته ای!
شنبه 22 بهمنماه سال 1384 18:52
اطلاعات کامل نمیدن که و گرنه جامعه ی نسوان اعم از فمینیست و کمو نیست و صهیونیست و هر چه ایست دیگه، سر هر چیز دیگه ای هم اختلاف داشته باشند روی استفاده از این نوع بخصوص از انرژی هسته ای اتفاق نظر دارند که حق مسلمشونه! و مسلما اگه می دونستند راهپیمایی خیلی با شکوه تر انجام می شد! یکی از راهپیمایان به مطلبی اشاره کرد که...
-
چرا به وبلاگستان آمدیم؟
شنبه 22 بهمنماه سال 1384 13:15
خواستم بنشینم و نقدی بر نقد کنندگان وبلاگها ( عجب عبارتی شدها) بنویسم، دیدم امروز کارهای مهمتری در دنیای حقیقی دارم که باید انجام بدهم. یک بار دیگر اگر همین یک جمله ام را بخوانید، نظرم را در مورد آمدن به وبلاگستان متوجه می شوید! قضیه از این قرار است: بیشتر ما آمده ایم تا کارهایی که مجال انجامش (حالا به هر علتی) در...
-
انرژی هسته ای حق مسلم ماست؟!
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1384 23:51
علیرضا برای شب تاسوعا نذری می داد. بیشتر مهمونا تا ساعت ۸ خودشونو رسونده بودند. غذا ها رو که پخش می کردیم پسر باجناقش که دانشجوی مهندسی شیمی شریفه از راه رسید و اومد بالای سر من که داشتم در ظرفهای غذا رو می بستم ایستاد. نیم ساعت قبلش داشتیم با برادرش که دانشجوی پلیمر امیر کبیره مطالب روزنامه رو می خوندیم و به تغییر...