دارم با یه زخم قدیمی که دوباره سر باز کرده کلنجار میرم. توی شرایطی نیستم که بیام. منو ببخشید...

مرسی و همین!

نظرات 5 + ارسال نظر
بابک پنج‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:29 ب.ظ

خانم دکتر به دکتر مراجعه کنید!

نرگس جمعه 13 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:17 ق.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

میگذره..و امیدوارم خوب بگذره..خیلی خوب:)

ali شنبه 14 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:17 ب.ظ http://eghva.wordpress.com

با سلام خدمت دوست عزیزم
خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشیم
با آرزوی موفقیت برای شما
علی
http://eghva.wordpress.com

هیچ چهارشنبه 18 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:21 ب.ظ http://3122103.blogfa.com

شخصی شب هنگام داخل پرتگاهی افتاددر راه شاخه ای را گرفت

تمام شب را با ترس از افتادن به بالا نگریست تا خوابش برد

صبح که بیدار شد فهمید که نیم متر با زمین فاصله دارد

شاخه را رها کن. مرگ را در اغوش بگیر.بالاخره ان شاخه خواهد شکست. حتا اگر ضخامتش به اندازه ایمان تمام عرفای هند باشد

می دونم میدونی راه فراری نیست.پس از زخمهای گذشته فرار کن و گاهی هم انها را در اغوش بگیر گاهی به دنبال ازادی باش و گاهی اسارت

درک کن

همه چیز خود تو هستی

پس بگذار تمام وجودت در تمامی ابعاد متجلی گردد

من در روشنی اب چشمه میبینم که خودت را به باد خواهی سپرد همچون بادی که اکنون خود را به تو سپرده است

مهدی سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:36 ق.ظ

موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد