سندروم اختلال روحی ـ کاری!

اول ترم همیشه همراهه با دربه داغونی اوضاع کاری و البته روحی من. برنامه ی کاریم اونقدر به هم ریخته است که با گذشت چند هفته از ترم هنوز ساعت کاریم دقیقا مشخص نیست. تا این لحظه فقط می دونم از اول هفته تا آخرش تهرون و اطراف اونو باید دور بزنم.  شنبه ها دو ساعت  وسط شهرم! یکشنبه ها ساعت 7:30  با خمیازه های بچه ها درس رو شروع می کنم و با تمام شدن آن در ساعت 10:30 ، باید برم توی دفترم و بشینم غلط گیری این کتاب جدیدو بکنم تا.... ساعت 2:40 که کلاس بعدیه... سه شنبه ها هم  دوباره میرم غرب، چهارشنبه ها هم که اوت یعنی خارج از تهرون... ( دلمون خوشه زندگی می کنیما! )

 

علاوه بر این برنامه ی قاراشمیش، اوضاع روحی خودم هم خیلی به هم ریخته. دیروز رفتم با بچه ها صحبت کردم که این ترم رو نرم اون دانشگاه خارج از تهرون. اما دانشجوها قبول نکردند کسی دیگه به جام بره و در عوض قول دادند تا می تونند این ترم انرزی مثبت بدهند بهم. یکیشون قرار شد بیاد کارهای خونه رو هم بکنه!

 

کلاس که تموم شد یکی از بچه ها دنبالم تا  اتاقم اومد و بعد زد زیر گریه. شروع کرد تعریف کردن که با چه آدم عوضی ای  مجبوره زندگی کنه ( جمله ی خودشه). عینکشو هم از صورتش برداشت و چشماشو نشون داد که کم بیناست. بعد هم ازم خواست راهنمائیش کنم که چه جوری درس بخونه که با وجود یه بچه ی کوچیک 8 ماهه بتونه ارشد قبول بشه و استقلال مالی برای طلاق رو داشته باشه! آنقدر خسته بودم که بهش نگفتم استقلال مالی شرط لازمه  نه شرط کافی!

اون یکی شاگردم هم اومد پیشم. همون که گفتم صرع داره. اسمشو بهم نگفته بود. یا شاید هم گفته بود، من یادم نمونده بود. ازش پرسیدم نمره ت چند شد؟ گفت: 11، ولی نمره چیه استاد...... من عاشق خودتونم!......

چقدر آمار طلاق بین دانشجوهامون زیاده... یکیشون می گفت: بچه ها فقط توی ازدواج به یه فاکتور توجه دارند: ارضای غریزه ی جنسی. و  بعد از چند ماه،  تازه می فهمند که توی هیچ چیز با هم اشتراکی ندارند حتی همین غریزه ی جنسی!

ذهنم خیلی به هم ریخته است...... اگه می بینید خیلی بی ربط می نویسم برای همینه...   روحم خسته است. دچار سندروم اختلال روحی - کاری شده. بدم نمیاد یه رابرت ردفورد پیدا بشه با یه هلیکوپتر اختصاصی، توی یه جزیره ی اختصاصی تر، بهم یه   proposal بده! هی ی ی پر رو ...... indecent شو نگفتم که.....

نظرات 6 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:23 ب.ظ

رابرت رد فورد؟ بابا خوش سلیقه :)
خانوم دکتر بیکار بودین ؟‌ هوس کردم دوباره این پیشنهاد بی شرانه رو ببینم ... من مرده این جنتلمن باهوشم

روزنه یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:15 ب.ظ

یه زنگی بزن....نگرانت شدم اینجور نبودی.....البته علتشو هم میدونمم هم درک میکنم مهتاب.ما درد مشترک گرفتیم:((

همه مسیله شده همین ارضا و بیشتر مشکلات بعد ازدواج هم همینه.
امروز تو محل کارم سومین پیشنهاد دوستی از یه متاهل هم گررفتم از طریق مسنجر داخلی شرکت.
علتها هم همه اکثرا مشخصه...
نگرانتم .قول میدم فقط شنونده باشم!!!

آونگ خاطره های ما یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:21 ب.ظ

موج مثبت هاشون بود این دو تا ؟
مهتاب گلم سلام
من فکر کردم با خرید عید سرگرمی
زیاد فکر نکن دنیا دو روزه

نرگس یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:18 ب.ظ

رابرت ردفورد اومممممم بد نیست... ببین انتونی هاپکینز هم خوبه ها فقط یه کم پیره اما بد نیست... دی:))
اخه هفت و نیم هم شد ساعت تدریس...خانوم دکتر تو رو خدا کلاس رو بنداز ساعت هشت یا هشت ونیم... فکر کنید خودتون و دانشجوها کی بیدار شید کی راه بیفتید که تو ترافیک نمونید...ای خدا من همیشه از کلاسای صبح بدم میاد...

نقش جهان یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:19 ب.ظ http://esfahancapital.blogfa.com

سلام
حق مسلم ماست.

لنگه کفشی در بیابان دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:25 ق.ظ http://.

بجز آه سردی که از اعماق وجود بکشد، آدم مگر چیز دیگری می تواند برای این همه اندوه که در یک پست موج می زند بنویسد؟ خدا کند عشقی با آرامش در خانه ی همه را بزند.
چه فرق می کند چه کسی؟ فرض کن لنگه کفشی در بیابان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد