کار بزرگی خواهد بود...

در ارتباط با مقاله ی ف.م. سخن که در خبرنامه ی  گویا  منتشر شده بود اسد عزیر مطلبی نوشته که وقتی آن را خواندم یاد دو خاطره افتادم. اولیش مربوط می شود به مناظره ی تلویزیونی که چندی پیش صادق زیبا کلام داشت. کلی بحث بود و تئوری و حرفهای گنده گنده .... و در پایان در جواب این سوال مجری که : " چرا روشنفکران دینی نتوانسته اند جایگاهی در بین مردم داشته باشند؟" پاسخ داد: " برای اینکه اصولا  روشنفکران دنبال چنین چیزی نیستند!  معلوم است که عامه ی مردم باید دنبال پیدا کردن لقمه ی نانشان باشند!"

 

خاطره ی دیگر مربوط می شود به علی کوچولو! یادتان که نرفته است؟

سه، چهار ساله بود که مادرم او را با خودش برده بود به یکی از مجالس روضه. عده ی زیادی از خانمهای محل جمع شده بودند و آخوندی برایشان می خواند و آنها گریه می کردند. علی وقتی می بیند که آخوند هی صدایش را بلندتر می کند و خانمها هم هی اشکشان بیش از پیش در می آید و بیشتر شیون و زاری می کنند، عصبانی می شود. با همان قد و بالای نیم وجبی اش، وقتی عصبی می شود بد جور قیافه ی مردانه به خود می گیرد. رگ گردنش  باد می کند و صورتش سرخ می شود. آن لحظه ببینیش فکر می کنی الان است که سکته کند.  از جا بلند می شود و در حالی که دستهاش را از عصبانیت تکان  می داده، رو به آخوند داد می زند: "  بسه دیگه..... بس کن...... مگه نمی بینی هر چی می خونی اینا چقدر گریه می کنند. چرا اینقدر اذیتشون می کنی؟ آخه مگه مرض داری؟ ........ "

 

پ.ن: کار بزرگی خواهد بود، اگر بتوانیم، دو گام به پس بگذاریم و افکار نو را به زبان "پیشامدرن" بیان کنیم. ( نقل از مقاله ی ف. م. سخن)

نظرات 19 + ارسال نظر
بچه! جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:09 ق.ظ

خب راس میگه بچه دیگه!

کار بد جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:13 ق.ظ

علی کوچولو هم همین کارا کرد که خودش موند و حوضش !

پ.ن

خب .. مشکل اینه که کی حاضره نیم قدم بره عقب .. ؟!؟!؟!

گلین بانو جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:20 ق.ظ http://galinbanoo.blogsky.com

مهتاب عزیز درود : تازه به وبلاگت اومدم وبلاگ صمیمیی داری. اون عکسی که از پاریس گذاشته بودی خیلی جالب بود ممنون .
علی کوچیکه نباید هیچوقت از خواب بپره... خطرداره براش. !!
می بوسمت پاینده باشی.

عبدالقادر بلوچ جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:54 ق.ظ http://balouch.blogspot.com

وقتی از شعری بر چشمی اشک نشست صاحب آن چشم آتشی در سینه دارد و هر کس که آتشش در سینه بود من تعظیمش می کنم.
تحویل گرفته شده ام دروبلاگ شما فراوان منم از شرمندگی بیرون خواهم آمد.

یک لربلاگ جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:23 ب.ظ http://lorblog.blogfa.com

در مورد مطلب اسد .. من فکر میکنم خیلی جالب و پر مغز بود.. البته شعرش واقعا توهین امیز بود حداقل برای ما... در همین مورد مطلبی نوشته ام.. موفق باشی

آونگ خاطره های ما جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:25 ب.ظ

سلام.
عزیز دلم ایمیلم خرابه نمی تونم پاسخ بدم اما می تونم بخونم . اینجا پاسخت رو میدم اگر دوست داشتی پاکش کن
چند بار خروش کردم بیام بنویسم رحمت به اون شیر پاکی که خوردی . احسنت بر اون کسی که لقمه ی حلال دهانت گذاشت . به خدا خیلی خانمی . صبر کردم تا ایمیلم درست بشه اونجا بهت بگم اما باز طاقت نیاوردم .می بوسمت و تازه ازت ممنونم .

آونگ خاطره های ما جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:45 ب.ظ

سلام گل من
یک روز با هم می ریم چرب و چیلی . موافقی؟

پویا شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:05 ب.ظ http://pesareshikamo.blogsky.com

سلام خوبی ؟
به خدا خوندن این مطالب سخته ! نیست ؟
بعد هم گریه زاری کاره بدیه مگه نه ؟
یه سر بهم بزن اپدیت کردم
تا بعد خدانگهدار

ارش دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:03 ب.ظ http://kiarshfathalian.blogfa.com

فی‌ الیوم که میل ....

نثرما دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:13 ب.ظ http://دشسقثئش.ذمخلسحخف.زخئ

سلام
والا چه گویم که ناگفتنش بهتر است؟
در مورد پست قبلیتونم بگم که وقتی نوشته ای مملو از نمک باشه به پست شما میگن!

آونگ خاطره های ما سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:54 ب.ظ

ای دخمر تنبل :))
من با این حال و روزم با این آنفلوانزای نمی دونم مرغیه سگیه گاویه چیه اینقدر تند تند می نویسم اونوقت تو...

خوبی نازنین
پیغامت شادم کرد .
مرسی عزیزم

۱۰۰۱روزنه پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:06 ق.ظ

جواب اس ام اسمو ندادی یا نرسیده مهتاب؟
درد مشترک نه؟مثل کامنت آقای بلوچ!
دلم برات تنگ شده...

روزنه جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:38 ق.ظ

آخ که چه شرمندم هر چی میگردم تلفن خونه رو پیدا نمیکنم.
میددونی که برام مهمی میخواستم حالتو بپرسم .اگه تونستی ای میل کن برام.فکر کردم با موبایل دارمت دختر.
دست کی هست ماشالا بمن با اون جوکام!

نقش جهان شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:44 ب.ظ http://isfahanblog.blogfa.com

برای اینکه کمی به هم ریختگیتون به همپیوندگی بشه رولینک سایت http://isfahanblog.blogfa.com کلیک فرمایید.
وقتی لبخند ملیح در چهره تان نقش بست ما را یاد کنید که در غم بعضی مسائل روز نالانیم.

نقش جهان شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:48 ب.ظ http://isfahancapital.blogfa.com

ببخشید اون آدرسه اینه نه اون زیری!

نقش جهان شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:49 ب.ظ http://isfahancapital.blogfa.com

ببخشید اون آدرسه اینه نه اون زیری!
http://isfahancapital.blogfa.com

آونگ خاطره های ما یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:58 ق.ظ

کار بزرگی خواهد بود اگر....
مهتاب خانم رخ بنماید
سلام گل من
بیا دیگه
چقدر خرید عید می کنی :))

نرگس یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:39 ب.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

اونوقت خانوم دکتر فکر کنید من باید سر کلاس با استادم بجث کنم سر همین مساله که نباید رفت و پای منبر این بدعت گذارها نشست و اونوقت شما انتظار داری چه برخوردی از استادم ببینم...غیر از اینکه من رو با خاک یکسان کنه... به نظر من نشستن و گوش کردن به این خزعبلات یعنی تایید کردن این حرفها همین رو هم به استاد گفتم اما باورتون میشه با خاک یکسان شدم وسط کلاس..البته مهم نیست مهم اینه که من حرفم رو زدم... فقط شما که تو این محیطها هستید به نظرتون حرص نداره وقتی ببینید یه نفر با تحصیلات عالیه اینطوری فکر کنه...شما دلتون نمیگیره؟ خدا شما و امثال شما رو برای این قشر حفظ کنه...

مهتاب یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:15 ب.ظ

آقای دکتر : آدرستون منو یاد این جعبه کادو ها انداخت که هی تو در توئه! می خوای اذیت کنی؟ مش حسین آقا؟!

نرگس روزنه ی عزیز: ممنونم. خودم باهات تماس می گیرم. یه کم سرم خلوت بشه خب؟

راوی عزیزم: واقعا که راست گفتی کار بزرگی خواهد بود توی این اوضاع قاراشمیش!خرید عید کجا بود خانم؟ این روزا نعشمو زوری میکشونم خونه! فقط دیروز رفتم هفت تیر مانتو بخرم اونقدر حالم بد شد که رفتم زیر سرم!

نرگس سادگی گلم: راست میگی آدم دلش می گیره! چی بگه آدم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد