استخدام برای مشارکت در یک امر خیر

چند وقتی میشه که اعصابم از دست یکی به هم ریخته. هی کوتاه میام. هی خودمو دلداری میدم که بدتر از اینم هست. هی خودمو گول می زنم. اما درست نمیشه ...... خوابم زیاد شده. وقتی به هم می ریزم همش سعی می کنم بخوابم. اینجور مواقع تیروئیدم هم میاد کمکم! دیشب که سریال "به سوی آسمان" رو دیدم یه فکری به سرم زد. یه تصادف شاید بتونه راه گشا باشه. هان؟ توی این سریالهای تلویزیونی هر چی آدم نامرد و گناهکاره وقتی فراموشی می گیره یا مثل اون یکی سریال میره توی کما ( اسمش چی بود؟) سر به راه میشه. منم دارم به این قضیه فکر می کنم که ممکنه؟......... کسی رو سراغ ندارین استخدام کنم برای یه تصادف ساختگی؟ تبعاتش در حد فراموشی باشه. بیشترشو عذاب وجدان می گیرم! تازه ممکنه از پس هزینه اش هم نتونم بر بیام! خلاصه اگه حاضر به همکاری شدید رزومه ی خودتون رو برام بفرستید تا انتخاب کنم. راستی چون برای یه امر خیره باید تخفیف بدید! آخه می خوام یکی رو به راه راست هدایت کنم. حیفه توی صوابش شریک نشید!( علامت این دیوه چه شکلیه؟!)
این لینک رو هم ببینید. یه دوست برام فرستاده که نوشته شاهکار عکاسیه. دیر باز میشه اما ارزش دیدنشو داره.

پاریس در شب


نظرات 13 + ارسال نظر
مالک چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:44 ب.ظ http://kadkhodaydeh.blogfa.com/

با سلام
اولین باری است که بلاگ شما را می بینم
اول فکر کردم مهتاب عزیزی که من خیلی اذیتش کردم توی این مدت این بلاگ را ساخته .بعد که بیشتر دقت کردم دیدم نه !انگار همه مهتاب ها می خواهند با لجبازی و تصادف ساختگی آدم ها را انسان کنند.
راه های بهتری هم هست. مطمئن باشید.مثلا..........

مالک چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:48 ب.ظ

بی اجازه به احترام نام مهتاب شما را به جمع دوستانم اضافه کردم.
سربلند باشیدو شادکام

آونگ خاطره های ما چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:51 ب.ظ

عزیزم
مهتاب جان
اصل بد نیکو نگردد چون که بنیادش کج است .
بدبختی من هم از همین بود که فکر می کردم می تونم کسی رو که معلوم نیست زاد و ولد کیه آدم کنم .
کم محلی بهترین دواست برای درد بی درمون بعضی ها
و به این اصل معتقدم که کسی که با حیثیت افراد بازی می کنه زود پاسخش رو می گیره .
خوبی خانمم؟

آونگ خاطره های ما چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:52 ب.ظ

عکس هم خیلی زیبا بود مرسی

لاله چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 08:25 ب.ظ

عکس بده جنازه تحویل بگیر آبجی/غم عذاب وجدانت هم نباشه واسه اونم دوا داریم/زت زیاد/:)

مهدی چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 08:45 ب.ظ

خانوم دکتر خرجش زیاده ضمنا کارشناسای ما روشهای بهتری دارن که با پرداخت حق مشاوره می تونین از تو بروشور انتخاب کنین . بعدش ظرف ۲۴ساعت کار انجام میشه ...خوبه؟
بعدشم اینکه تو کارای حرفه ای تخفیف ندارم ... شرمنده

نازخاتون چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:07 ب.ظ

نه قربونت برم این ثواب ها باشه برای دیگران:)

یک دوست پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:44 ق.ظ

دوستان عزیز...

می خواستم این کامنت را برای نویسنده وبلاگ" آونگ خاطره های ما" بگذارم که مرتبا Error می داد و نتوانستم. این یک موضوع کاملا شخصی است و خواهش می کنم با رعایت امانتداری و بدون اینکه متن نامه ام(کامنت قبلی) را بخوانید آن را به اطلاع خانم راوی برسانید.

با تقدیم یک سبد مهـــــر .... (یک دوست)

IP: 217.218.222.3

یک دوست پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:45 ق.ظ

راوی عزیزم
با اینکه تصمیم داشتم دیگرمصدع اوقات شریفتان نشوم اما فکری به ذهنم رسید در مورد شما و این احساس بی آلایش و قلم شیوایتان که مرا به وجد آورده است. من اگر چه نویسنده "معروفی" هستم ولی می خواهم اینجا ناشناخته بمانم و فقط در حد" یک دوست" با شما مکاتبه کنم.

بنابر این اگر مایل باشید می خواهم از شما خواستگاری کنم. من خودم شما را صیغه کرده ، دخترتان هم نامزد "رضـا" می شود که یک موسیقیدان تمام عیار است. این یعنی همان چیزی که می خواستید و در خواب هم نمی توانستید تصورش نمایید. منتهی در ابتدا شما باید تلاش کنید مخ رضا را بزنید و به قول بچه های امروزی ، مخش را تیلیت کنید تا دخترخانمتان را رسما خواستگاری کند.اگر بخواهید من یک دعای قدیمی مخصوص در این زمینه دارم که باید با یک تکه استخوان جناغ ویک مشت خاکستر در دستمال بپیچید ودر صندوق عقب ماشین "رضا" قرار دهید و مطمئن باشید که اثر بیدرنگ دارد. اکنون بهترین فرصت است اگر نیک بیندیشید.
رضا شما را با خودش به کنسرتهای موسیقی خواهد برد و در سفرهای خارج از کشور نیز کنارش خواهید ماند و لذت می برید. من هم اگر بتوانم لبخند شادی بر لبان پر مهر شما بنشانم بسیار خرسند خواهم شد بویژه که با زندگی در کنار من ،"خواهر کوچیکه" نیز از وجود نازنین شما مستفیض خواهد گشت. دیگر چه می خواهید بهتر از این؟؟!!... امیدوارم جانشین مناسبی برای "بهروز" باشم اگر چه میدانم هرگز نخواهم شد. باری... آنقدر داغ عشق شما کاری بود که از بازگویی آن رابطه عاشقانه نزد دختر دم بختتان هم ابا نکردید. به هر حال دل عاشق هست وهزار سودا. شما از دوستی تان دردی دارید که یقینا به هزار درمان نخواهید داد.

در باره آن مزاحم وبلاگستان هم به شما حق می دهم که مطلبش را منتشر نکردید و احساس و عاطفه اش را به بازی گرفتید. در این دنیا یا باید" گرگ" بود و دیگران را درید یا باید "گوسفند" بود و توسط کسان دیگر دریده شد و شما چقدر نقشتان را زیبا ایفا کردید. خوشحالم که توانسته اید با هوشمندی و درایت مثال زدنی، اعتماد مخاطبین را به خود جلب کنید و آنها را هنرمندانه بفریبید. آفرین بر هوش و استعداد عالی شما راوی عزیز... حال، آیا باید بر این همه نفهمی خوانندگان وبلاگها گریست یا خندید... باور کن خود من هم درمانده ام از آن!!!

درود بر شما و این احساس بکر و پاکتان

یک دوست

IP: 217.218.222.3

مینا صولت پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:01 ق.ظ

وبلاگ زیبایی دارید.خوب هم مینویسید.
کاش من هم چنین وبلاگی داشتم.

IP: 217.218.222.3

آونگ خاطره های ما پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 05:55 ق.ظ

آدرس من در اراک:

اراک - محله عباس آباد - سه راهی ارامنه - خیابان محسنی - کوچه بالاگوز
پلاک ۳۲
ضمنا ما از همسایگان آقای عقلایی (کتابفروش معروف )هستیم

IP: 217.218.222.3

ابهام پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:47 ق.ظ http://www.ebham.blogfa.com

سلام عکس زیبایی بود...خوشحال میشم به لینکدونی من هم سر بزنی.

۱۰۰۱روزنه چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:57 ب.ظ

مهتاب جان چه خبره اینجا!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد