کرایه!

توی یه صبح سرد ِ بارونی، همین که ماشین گیرت بیاد کافیه تا ناخودآگاه یه لبخند پیروزمندانه به لبات بشینه. راننده مرد مسنی بود. پشت هر چراغ قرمز هم که می‌رسید،  دستشو می‌برد توی کیسه‌ی بغل دستش و مشتی توت خشکه و کشمش  می‌ریخت روی داشبرد و هر از گاهی چند تا دونه از اونا رو می‌گذاشت گوشه‌ی لپش.

دو تا افسر نیروی هوایی روبروی پادگان پیاده شدند. یکیشون یه پونصد تومنی داد و گفت: کرایه‌ی دو نفرو حساب کن پدر جان.

افسر دومی هم سرشو آورد توی ماشین که کرایه‌شو حساب کنه، همراهش گفت: من حساب کردم. بعد رو کرد به راننده و گفت: باید 100 تومن بهم پس بدید.  راننده برگشت و گفت: خوب از همکارت بگیر بقیه‌شو ...... و دیگه منتظر جواب اون نشد و پاشو گذاشت روی گاز.

توی راه هر چی بهش گفتم شما باید بقیه‌ پولشو بهش می‌دادید، مبهوت نگام می‌کرد. می‌گفت: خب، چه فرق می‌کنه. از همکارش می‌گیره! .....دو سه تا چهار راه که گذشت، تازه فهمیده بود چکار کرده. زد زیر خنده و گفت:‌راست میگیا!

توی میدون پیاده شدم. بقیه‌ی پولمو که داد، توی دستم مچاله کرده بودم. چند متر اونطرفتر  بود که دیدم 100 تومن اضافه داده بهم. دور و برمو نگاه کردم، نبود. یه لبخند زدم و گفتم: طبق محاسبه‌ی خودش، این به اون در!

 

نظرات 16 + ارسال نظر
آونگ خاطره های ما چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:43 ق.ظ

سلام
کلی خندیدم با ایت پستت :))
خیلی قشنگ تشریح کردی .
ماشینت درست نشد؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:44 ق.ظ

ایت=این

صفورا هنرمند چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:47 ق.ظ

سلام
شما هم خیلی بلا شدی ها؟؟؟؟؟؟
راستی گزارش الهام گوران از اصفهان رو شبکه خبر ملاحظه فرمودین.
بابا این صدا بیشتر آدم رو دیوونه میکنه یا اون شعر افغانیه؟؟!!!

ٌ صفورا

نرگس چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:07 ب.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

عجب... بعضی وقتا ادم می مونه تو اینهمه خلاقیت... جالب بود... یعنی الان پیش خودش دیگه وجدان درد نداره... من دلم به حال همکار اون اقا می سوزه تصور کنید بعد از اون تا خود پادگان خر همکارش رو گرفته که یالله صد تومن منو بده...

حامین چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:59 ب.ظ http://Haminpersia.persianblog.com

ایول حساب کتاب!‌کف کردم با این ریاضیاتت !!

لاله چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:33 ب.ظ

۱.:)/۲.یک بار هم من سوار یه تاکسی شدم راهم بد مسیر بود و راننده هم قبول کرد تا جایی که همه می برند منو ببره و بقه راه با خودم وقتی سوار شدم یه ۲۰۰ تومنی توی تاکسی پیدا کردم اول فکر کردم برش دارم واسه خودم بعد فکر کردم بدمش به راننده و بلافاصله بگم آقا مسیرتون تا همون جاییه که گفتین؟ شاید رگ غیرتش باد کنه و ... اسکناس رو گرفتم جلوش و نقشه رو اجرا کردم.ولی راننده کرگدن تر از این حرفها بود. در جوابم گفت چند بار می پرسین آبجی نمی خوای پیاده شو !!!!!! بله دیگه./۳. من این روزها کم می آم به خونه و کاشونه ام سر بزنم خواهر.

صفورا هنرمند پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:22 ب.ظ

نامسته!
مرا آپکار پیارهه!

صفورا

مسافر هندوستان پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1384 ساعت 04:56 ب.ظ http://etravelog.blogfa.com

چه جالب بود این داستان آخر...
یاد راننده های ایران به خیر...
شعر فروغ را هم خیلی دوست داشتم...
با اجازه به شما لینک دادم.

رها جمعه 23 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:09 ق.ظ

سلام مهتاب جون...

لطفا ای میل خودتو چک کن.

آونگ خاطره های ما جمعه 23 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:05 ق.ظ

سلام گل من
خوبی؟
کمی تقصیر من بود به رها اطلاع ندادم
البته حالا دادم دیگه
می بوسمت . شاد باشی

مهدی جمعه 23 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:55 ق.ظ http://dastneveshteha.blogsky.com

آره خب این به اون در .... اما توی این بازی که بیای باید منتظر بشی تا وقتش که شد یکی دیگه همینو بهت بگه ...
این به اون در :)

مسافر هندوستان جمعه 23 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:18 ب.ظ http://etravelog.blogfa.com

مهتاب جان، ممنون از لینکت.
راستی دوست هندی از کجا پیدا کردی؟

صفورا هنرمند جمعه 23 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:32 ب.ظ

.............. سرپناه

مثه رویای تو شب ستاره هارو دس بزن
فکر فردا رو بکن ابر کبودو پس بزن

مثه پرواز صدا رو لب لحظه ها بشین
آخرین ستاره باش صبح پاشو خورشیدوببین

سر حرفو وا بکن با گل ناز اطلسی
رنگ آفتابو بپرس وقتیکه از راه میرسی

دلت ارزونی من غصه هات ارزونی باد
نذار غم پا بگیره شب به سراغمون بیاد

واسه یاسِ رازقی توی حیاط جائی بذار
اگه همزبون می خواد کنار اون پونه بکار

دس بکش به باغچه ها بگو که بارون بباره
شبو خواب کن تو خونه فردا بیاد باز دوباره

واسهءپرنده ها فکر یه سر پناه بکن
برای موندن برگ خزونو سر به راه بکن

واسه ناز گل سرخ فکر یه پروانه بکن
تا هنوز دیر نشده بهارو جاودانه کن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعر: فریبـا وکیلی
آواز: پژمان مبــرا

نازخاتون جمعه 23 دی‌ماه سال 1384 ساعت 04:41 ب.ظ

من فقط رفتم تو خط اون کشمش خشک ها وای ی ی ی ها ها ها ببین از بس شکمو تشریف دارم توت خشک رو نوشتم کشمش خشک هه هه هه :) نرگس این ورا نباشه آبروی شکمو بودن من بره!

رها جمعه 23 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:23 ب.ظ http://faraa.blogfa.com

سلام مهتاب جون ....

از اول تا آخر وبلاگتو خووندم . دختر تو که خودت به این خوبی و زیبائی مینویسی. خیلی خیلی خوب نوشته بودی ... امیدوارم همیشه پایدار و برقرار باشی.

یاسر چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ق.ظ http://http:yaserandsistem.blogspot.com

سلام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد