شعر، کلام قلبی یا قالبی ؟

وارد وبلاگ حضور خلوت انس شدم. "وقتی نیستی"  آقای عباس معروفی را که می‌خواندم، بی اختیار یک قطره اشک روی گونه‌ام  سر خورد. چقدر به دلم نشست:

 

عاشقت باشم می‌میرم

یا عاشقت نباشم؟

نمی‌دانم کجا می‌بری مرا

همراهت می‌آیم

تا آخر راه

و هیچ نمی‌پرسم از تو

هرگز

عاشقم باشی می‌میرم

یا عاشقم نباشی؟

 

می‌دانم که وارد شدن در این بحث، اصولا در حیطه‌ی تخصصی من نمی‌تواند باشد. این را فقط بگذارید به حساب یک اظهار نظر شخصی و نه تخصصی. 

حتما برای خیلی از شما هم اتفاق افتاده، که همینطور که مشغول کاری هستید، کلمات سراغ ذهنتان بیایند و دست آخر هم ببینید که "عجب! چه دلنشین کنار هم ردیف شده‌اند".  نمی‌دانم این دل نوشته‌ها را می‌شود تحت عنوان "شعر"  قرار داد یا خیر؟!

 

در بخش نظر‌خواهی مربوط به این پست آقای معروفی، آمده بود:

 

سلام ... نمی دانم این نوشته را تحت عنوان شعر گذاشته اید در این جا یا خیر ... اما اگر که آری که دو کلامی حرف دارم : متاسفانه تکرار مکررات هم از لحاظ فرم هم از لحاظ کلمات دارد ... ساده ای که با عرض معذرت به ابتذال می کشد ... کلماتی مثل :عاشق/کجا/آخر راه /تهی/ و ... با همان کاربری های آرکاییک و خاک گرفته از جانب شما جای تعجب دارد ... این ها را درش در بهترین کاربری ها بستند و 4 میخ هم بر آن کوبیدند .... باز جای عجب دارد که احساس که کاملن عمق نگرفته دست به قلم می شوید دوستان در شعر ... در هر حال یا این است یا آن که هنوز تا بادیه ی رساندن حس با این ابزار در این شعر راه خیلی زیادی دارید .... مایه ی تاسف است که همه هر تراوش احساس را می خواهند 2 روزه شعر کنند .... خدا بخیر کند برای شعر ... موفق باشید ...
شهرام بشرا

 

چند نکته هست که فکرم را به خود مشغول کرده:

تعریف شعر نو چیست؟ لزوم پدید آمدن آن چرا احساس شد؟ قرار دادن قالب برای شعر نو، کاری درست است؟ و اگر بخواهیم قالبی برای آن تعریف کنیم، ویژگیهای خاص آن چه باید باشد تا بتواند شعر نو را از قالبهای تعریف شده‌ی قدیم  تفکیک کند؟ و اصولا محتوای شعر نو چگونه باید باشد؟

 

خوب اگر قرار بود شاعر در چهارچوب وزن و قافیه و  عروض و سبک و امثال آن قرار بگیرد، پس چرا "شعر نو"؟! من شخصا احساس می‌کنم، شعری که برایش قالب تعریف کنند، قلب شاعر را به زنجیر می‌کشد و نمی‌گذارد که کلمات آزادنه، از عمق قلب و جانش به روی کاغذ بیایند.

از آنطرف هم اگر هیچ مرز و محدوده‌ای برای شعر نو قرار ندهی، این می‌شود که هر کسی مثل من می‌آید و  دهها کلمه‌ی با ربط و بی‌ربط را پشت سر هم ردیف می‌کند و اسمش را می‌گذارد "شعر"!  کمی هم که چاشنی عشق و آغوش ( مثل پست قبلی خودم!) قاطیش کنی دیگر می‌شود:  اِند ش!

در باب این حکایت تکراری بودن واژه ها و تشبیه‌ها هم، ظریفی می‌گفت: ‌اولین کسی که روی معشوقش را به گل تشبیه کرد،‌ "نابغه" بوده‌است. دومین نفری که چنین تشبیهی را به کار برد، "مقلد" بوده است و  سومین نفر "ابله"! من هم معتقدم که شعر باید حرفی برای گفتن داشته باشد.  نمی‌توان به تکراری بودن واژه ها خرده گرفت اما تکراری بودن مفاهیم خیلی به دل نمی‌چسبد! دست کم نوع نگاه باید فرقی داشته باشد. نه؟

حالا که من و افرادی چون من نمی‌توانیم  یا نمی‌خواهیم قالب شعر را رعایت کنیم،  این فرهنگستان زبان فارسی بیاید و نامی برای این دست نوشته‌ها انتخاب کند، تا وجدان ما هم آسوده خاطر شود. مثلا:  "دل نوشته" ، "دکلمه حوضی" یا چه می‌دانم هر چه خودشان صلاح می‌دانند!

 

و کلام آخر، ضمن احترامی که برای نوشته‌های آقای معروفی قائلم و بی‌اغراق می گویم که بعضی از آنها واقعا تا عمق جانم نفوذ می‌کند ( مثل این یکی : می‌خواهم اندامت را به حافظه‌ی دستانم بسپارم ..) و ضمن یاد‌آوری این نکته به خودم که رشته تخصصی من اجازه‌ی دخالت در این حوزه را به من نمی‌دهد، از بند چهارم پاسخ آقای معروفی نوعی بی ارزش کردن کار شاعر برای وقت گذاشتن دو روزه تنها برای چند بیت شعر" را استنباط ‌کردم!  باور کنید بعضی از تک بیتها ارزش روزها تفکر و وقت گذاشتن را هم دارد. مثل این یکی :

" آیینه رویا آه از دلت، آه "!

 

پ. ن ۱: یکی بیاید و فکری به حال این پای ما که دارد از گلیمش درازتر می‌شود، بکند! 

پ. ن ۲: حالا خوبه حوزه تخصصی من نبود و نخواستم حرفی بزنم و گر نه چه پستی می‌شد؟!

    

 

 

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
نرگس سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:08 ب.ظ

این نوشته چه شعر موزون چه شعر نو چه دست نوشته چه دل نوشته به دل نشست... خب این سر جای خودش که هرچیزی اصولی دارد اما این هم نمیشود که برای اینکه مثلا نو باشیم و بدون تکرار از خودمون کلمه اختراع کنیم ...وقتی بعضی تشبیهات زیبا هستند چه اشکالی داره که ادم ازشون استفاده کنه...مهم ایده ای است که توی شعر به کار گرفته میشه...همونطور که میشه یک ایده رو با چندین تشبیه توصیف کرد مثلا واژه عشق...یکی آنرا حادثه ای مینداند دیگری صدای خوش روزگار(از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر ) و( بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است) به همین ترتیب میشه یک واژه رو تو ایده های مختلف به کار برد... به نظر من وقتی یه چیزی به دل میشینه دیگه میشینه..برای خیلی چیزها نمیشه مرز و محدوده ای تعریف کرد یا قانونی گذاشت... اینکه آدم بخواد شعر بگه یا مطلبی بنویسه بر حسب قانون به قول شما دست شاعر رو میبنده...یه جورایی فراتر از قانونها هم راه رفتن دل نشین میشه... من از اینکه توی قید و بند چیزی باشم متنفرم... این شعر به نظر من که حرف نداشت(خب میدونید که اصولا الان همه منتظر تایید من بودند دی:))))))))) )

مهدی سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:22 ب.ظ http://dastneveshteha.blogsky.com

من با پ ن ۲: موافقم....

حامین سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:10 ب.ظ http://Haminpersia.persianblog.com

میام و جوابت رو کامل میدم! زیاد حرف دارم باهات!

نثرما چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:15 ق.ظ http://nasrema.blogspot.com

سلام
ببین منم تو این حوزه ها خیلی حرف واسه گفتن و اینا دارم اما همین که شما گفتی مانع ابراز نظر شده است. بعضی وقت ها باور نداری که یک مصرع از بیتی میبردم تا اوج.نه احساس تنها که تفکر و تعقل و اندیشه!
با وزن باشد حال بیشتر میدهد اما این مانع لذت نمی شود که ابیات نو را هم بخوانم و سیر کنم.مثلاْ
قدمی مانده تا سٌر خورد خیال
مواظب کودک تعقل باش!
خوب بید

دیووووووونه خودتی چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:29 ق.ظ http://divoonekhodeti.blogsky.com

گل سرخی به او دادم گل زردی به من داد ..!

برای یک لحظه ی ناتمام قلبم از طپش افتاد

دکتر شهرام بشرا یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:38 ب.ظ http://www.gilmakh.com

سلام دوست عزیز . اصولن این که قطره اشکی به گوشه ی چشمان شما بنشیند دلیلی بر این نیست که بیایید و بی اطلاع بنده در باب کامنت بنده قلمفرسایی کنید آن هم در حوزه ای که به زعم خودتان در آن تخصصی کار نمیکنید و اطلاعات کافی در آن ندارید .
دوست عزیز و گرامی حداقل شما که ظاهرن امروزی فکر می کنید و صحبت اندازه و گلیم چگونه است که بی اطلاع بنده من را نقد می کنید ؟؟؟ جل المخلوق!
عزیز دل من ! اینقدر به مانند شما برای دل خودشان آمدند و در باب این شعر ایران نوشنتد که روزمان این شده فدایت شوم . شما همان بهتر که در حوزه ای که در آن تخصص داری بنویسی و به قول خودت پا از گلیمت درازتر نکنی .
وقتی که اطلاعات تئوریک کافی نداری عزیز دلم چطور میآیی و جرات می کنی که بنویسی ؟؟؟ باز هم جل المخلوق !
اگر فکرتان فی الباب شعر نو یا هر چیز دیگر مشغول شده بروید و مطالعه کنید یا از آگاهان بپرسید . نه این که ابتدا به ساکن بیایید و به نقد کسی که نمی شناسید و از اطلاعات ش آگاه نیستید بنویسید . جواب کامل به این شبه نقد عجولانه و سرسری شما تا همین امشب با همین متن شما در سایت ما گیل ماخ قرار خواهد گرفت تا چون تو کسان به قول خودت پا را از گلیم شان درازتر نکنند .
ته نبشت !‌: عباس آقا که ما را به خاطر ادیت شعرش قرین رحمت کرد با ایمیلی که برای من داد . حالا این میانه شما چکاره ای خدا می داند ؟
دکتر شهرام بشرا / مدیر سایت ادبی گیل ماخ

مهتاب دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:41 ب.ظ

جناب آقای شهرام بشرا:
در پست جداگانه ای به طور مفصل به شما پاسخ می دهم. کاش آنقدر جبهه گیری نمی کردید. در مطلب من هیچ حمله ای نبود که شما چنین سخت به دفاع برخاستید. کمی دقت می کردید خیلی جاها با شما موافق بودم. ضمن اینکه چون فکر کردم نظرم شخصی است و نه تخصصی لزومی به مطلع کردن شما از ان نمی دیدم ( شاید تنها اشتباه من اینجا باشد). به هر صورت ممنون که مطلبم را در سایتتان می گذارید آقای دکتر!

کلیک کن تو قلب من سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:38 ب.ظ http://www.dvp.mihanblog.com

از وبلاگتان بهره لازم رابرده ایم شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>


http://www.dvp.mihanblog.com
کلیک کن تو قلب من

http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع

غزلسرا شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:00 ب.ظ http://www.newpoetry.blogfa.com

سلام گرامی

وبلاگ زیبایی دارید ... من با یکی از شعرهام آپم و منتظر سیلی نقد شما

فرهاد چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 ق.ظ

شهرام بشرا اگر زندان های این مملکت دست همچون تویی بود... بی شک از امروز خیلی بیشتر پر می شد.
این ادعاها برای چون تویی که بزرگ ترین افتخار ادبیت گذاشتن شعرهای داغونت تو سایت باباته یه کم زیادی زبون از گلیم دراز کردنه!
چشم بزرگترا رو دور دیدی؟ بازیت ندادن اومدی سراغ کوچیکترا منم منم می کنی؟
برادر من جای گنده گ...ی های تو خالی و ادعاهای پوشالی بشین یه کم مشق شاملو کن زبونت درست شه... سه خط نوشتی 40 تا غلط دستوری داشتی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد