علی کوچولو

هنوز شش ماهش تموم نشده بود که به دنیا اومد. فقط یک کیلو و دویست گرم بود. راحت توی کف یه دست جا می‌شد.  یه مدت توی دستگاه بود تا سیستم تنفسی‌اش کامل بشه. باباش توی گرفتن شناسنامه تعلل می‌کرد! اما خواهرم هر جور بود راضیش کرد بره براش شناسنامه صادر کنه.

وروجکی شده برای خودش. پر از انرژیه. یه لحظه یه جا آروم نمی‌گیره. خیلی وقت بود تصمیم داشتم در مورد کارهاش بنویسم اما جور نمی‌شد. راستش فکر می‌کردم نتونم اونطور که خودش ژست میگیره و حرف میزنه، مطلبو بگم و قشنگیش از بین بره. از این به بعد هر از گاهی از کاراش می نویسم. بچه ها میگن: اگه مهران مدیری علی رو کشف می‌کرد!!! چنان رقص برره ای میزنه که انگار اجدادش همه برره ای بودند!

 

دیروز معلمش مشقهای بچه ها رو می‌دیده، که می بینه علی مشقاشو کامل ننوشته. بهش میگه : امشب که رفتی باید جریمه بنویسی. 5 بار از همین درسی که نصفه نوشتی!

موقع بیرون اومدن از کلاس،  میره سراغ معلمش و دو تا لواشک میگذاره روی میزش. میگه: خانم نمیشه حالا خشکه حساب کنید؟!!                                            

نظرات 15 + ارسال نظر
اوا جمعه 11 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:00 ب.ظ

با سلام.
سوال من در رابطه با درست کردن یک ‌وبلاگ است. من یک اکانت در بلاگ اسکای درست کرده ام ولی هروقت که میخواهم وارد وب لاگ شوم این پیغام را مینویسد:
نام کاربری غیر فعال !
لطفا ایمیل دریافتی را تایید کنید.

میشه لطفا به من بگید چکار باید بکنم چون من ایمیلی دریافت نکرده ام.
از راهنمائیتان ممنون میشوم.
ل
اوا

مهدی جمعه 11 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:24 ب.ظ http://ImPersian.com

حالا هی ایراد بگیرید از مهران مدیری که تو کارات بدآموزی داره و ...
وقتی به این خوبی داره به بچه ها از این سن روشهای بقا و رشد و پیشرفت تو این جامعه رو یاد میده
البته ایشاا... علی آقای شما نخود رو برره ای نمیخوره که تو گلوش گیر کنه و با بچه ها تو مدرسه دعوای برره ای از خودشون در نمیکنن

یکی از دوستان هم تعریف میکرد که قرار بوده بچه ها هر کدوم یک بیت شعر از حافظ یا سعدی حفظ کنن و سر کلاس بخونن... یکی از بچه ها هم که شعری حفظ نکرده بوده پا میشه میگه : نخود نخود هر که رود خانه خود - هر که رود خانه خود نخود نخود ( شعر از بگور برره )

بابا ما هم بچه بودیم...

دیووووووونه جمعه 11 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:25 ب.ظ

خیلی قشن بود!

مامان آیسان جمعه 11 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:26 ب.ظ

: )

نرگس جمعه 11 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:18 ب.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

نازی... با نمکه... بنویس بازم

نثرما جمعه 11 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:28 ب.ظ http://nasrema.blogspot.com

سلام
در دنیای مرد سالار قدیم می گفتند: فرزند حلال زاده به دایی اش میرود.
اما با انقلاب فمنیستی ایران می شود این مثل را چنین نوشت: فرزند دو تا عاشق و دوستدار هم به خاله ی هر دوشون می رود.
:)))

نثرما جمعه 11 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:35 ب.ظ http://nasrema.blogspot.com

ببخشید! فرزند دو تا عاشق و دوستدار هم به خاله اش می رود.
:)))

۱۰۰روزنه شنبه 12 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:19 ق.ظ

برادرزاده منم اینکه زنده است خیلیه.چقدر رفت و اومد بماند.با همه تشجناش بازم تیزهوشانه.
حالا باید دید تو آینده چه میکنن این وروجکا!

صفوراهنرمند شنبه 12 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:44 ق.ظ

سلام مهتاب جون
خوشحالم که می بینمت.
اگه اجازه بدی میخوام بیام اینجا و چند تا از دوستای قدیمی رو هم دعوت کنم بیان اینجا.
تا نظرت چی باشه؟؟؟؟؟
راستش هوای اراک خیلی آلوده و خفه س.
صفورا

مهتاب شنبه 12 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:51 ب.ظ

اوا جان:‌بلاگ اسکای یه کمی تغییر کرده. باید اسم کاربری داشته باشی که لزوما همون اسم وبلاگت نیست. به این مطلب توجه کردی؟ اگه هنوز م مشکل هست خوب یکی دیگه درست کن. کار سختی نیست.
مهدی جان: والله همه چی فرق کرده.......تازه فهمیدم نه بچگی کردم نه جوونی!!!
دیوووونه و مامان آیسان: ممنون
نرگس جان: خیلی کارای زیادی داره . باور کن حقشه یه وبلاگ بهش اختصاص بدن!
آقای دکتر: باشه ! ما از همون پست قبلی خودومنو آماده کردیم واسه این تیکه ها!
روزنه عزیز: خدا حفظ کنه برادرزاده گلتو........اینم خیلی باهوشه ولی اصلا تن به درس و مشق نمیده!
صفورا جان: خوش آمدی خانوم... راستی برات اون ترانه رو فرستادم. نگفتی به دستت رسیده یا نه؟

مجید شنبه 12 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:45 ب.ظ http://ehsasi.blogsky.com

سلام
بلاگ زیبایی داری
خوشحال میشم به من هم سر بزنی
موفق باشی

بابک شنبه 12 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:55 ب.ظ

مهتاب جان سلام
مامانا معمولا بچه ها علی الخصوص پسرا را لوس میکنن شما هم اینجور هستین مامان من که منو...!!!!

صفوراهنرمند یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:10 ق.ظ

سلام مهتاب جان
دوستت دارم سبد سبد

مثه روءیای تو شب ستاره هارو دس بزن
فکر فردا رو بکن ابر کبودو پس بزن
مثه پرواز صدا رو لب لحظه ها بشین
آخرین ستاره باش صبح پاشو خورشیدوببین

سر حرفو وا بکن با گل ناز اطلسی
رنگ آفتابو بپرس وقتیکه از راه میرسی

دلت ارزونی من غصه هات ارزونی باد
نذار غم پا بگیره شب به سراغمون بیاد
واسه یاسِ رازقی توی حیاط جائی بذار
اگه همزبون می خواد کنار اون پونه بکار
دس بکش به باغچه ها بگو که بارون بباره
شبو خواب کن تو خونه فردا بیاد باز دوباره

واسهءپرنده ها فکر یه سر پناه بکن
برای موندن برگ خزونو سر به راه بکن
واسه ناز گل سرخ فکر یه پروانه بکن
تا هنوز دیر نشده بهارو جاودانه کن
(فریبا وکیلی)

خاطره یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:49 ق.ظ http://khaterehkh.blogsky.com


من عاشق بچه هام...پست پایین رو هم خوندم...(این هوس موی بلند اگه دست از سر منم بر میداشت خوب بود)

پویا سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 05:58 ب.ظ http://www.pesareshikamo.tk

سلام خوبی ؟ چه خبرها
علی کوچولو ........
قشنگ بود
من اپدیت کردم دوست داشتی یه سر به من بزن
خوشحال میشم
تا بعد خدانگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد