شبی به وسعت هزار شب!


آنشب

شبی شد

برتر از هزار شب

 

فرشته ها و ملائک

یکی یکی

آمدند

 

دورمان

حلقه زدند

 

تو

همین جا بودی

روبروی من!

 

تنگ در آغوشم گرفتی

 

مرا

بوئیدی

بوسیدی.......

 

با لبهات

مست شدم...


چشمان من

تو

ملائک

حتی خدا!

غرق نور بود

 

 

گفتی:

یعنی

تکرار می‌شود دیگر؟!


شب قدری شد آن شب! 

برتر

از

هزاران شب...


اما

تکرار شد


هر لحظه‌اش

هزار بار!

 

من

نگاهت را

بارها

با خود
مرور کردم!

 

لبهات را

هزار بار

مزمزه کردم

  

هنوز هم

انگشتهات

هر شب

در پیچ و تاب موهایم

گیر می کنند!

 

من

ثانیه های آن شب را

ثانیه ای هزار بار

مرور می کنم!

باورت می‌شود؟
هزار بار.....