با خودم فکر می کردم  به این واژۀ  "مرز" . چقدر باریکست ! مرز ِ عشق و نفرت . مرز دوستی و دشمنی . مرز کفر و ایمان . مرز نبوغ و جنون ! آیا هر یک از اینها بذری از نقطۀ مقابل را در خویش ندارد؟

 کتاب "خیر و شر " اثر کریشنا مورتی را برای n اُمین بار بر میدارم. کتابی است با قطع جیبی که هر  صفحه آن بیش از 20- 10 سطر ندارد. و من هر سطرش را 6-5 بار میخوانم. 

"هنگامی که ذهن ، کاملا هوشیار ، تیز و مراقب است ، چیزی بنام خیر و شر مطرح نیست بلکه فقط ساحت ِ بیداری وجود دارد "

.یا  این جمله اش که کولاک است : " در اثر ِ تامل در خواهید یافت که نفس ِ تمرین ِ عدم عصیان ،‌عصیان می آفریند " !

شما هم با من بخوانید ، جالب است : " تنها زمانی خیر می تواند متحقق شود که توجهی جامع وجود دارد ، توجهی که در آن تلاش برای چیزی بودن یا چیزی نبودن ، صورت نمی گیرد ( که البته به چنین کاری عادت نداریم) . تلاش برای خوب بودن ، روندی است که بالذاته شر می آفریند. فردی که سعی می کند تا متواضع و فروتن باشد و تمرین ِ فروتنی می کند، شر می آفریند زیرا به محض ِ آنکه خود آگاهید که فروتن هستید،‌دیگر فروتن نیستید. بلکه بالعکس متکبر و پر از نخوت شده اید. آقایان ! به این حرفها نخندید ، تواضع چیزی نیست که بشود آنرا تمرین کرد. انسانی که  سعی در تمرین ِ فروتنی دارد، نخوت را پرورش می دهد. در واقع "خود" و "من" را پرورش می دهد منتها با لباسی قابل ِ احترام !!

وقتی ذهن توانایی توجهی یکپارچه نسبت به "آن چه هست" را دارد ، یعنی فرضآ توجه به حرص و طمع ، آنوقت خواهید دید که به کلی از حرص و رشک رها شده است. در این حالت ذهن تبدیل به ذهنی که حرص و رشک را سرکوب کرده است نمی شود بلکه ذهن ، رها از حرص است یعنی در شکلی کاملآ متفاوت قرار می گیرد....... انسانی که به واقع لزوم رهایی از حرص را متوجه می شود ، دیگر ایده آلی ندارد، او فقط صرفآ نسبت به حرص هشیار است. ذهنی که حرص را محکوم یا با چیزِ دیگری قیاس می کند، اقتدار "توجهی کامل" را از دست می دهد، زیرا صرفآ به قیاس و محکوم کردن بذل توجه دارد .

لذا خیر ، نقطۀ مقابل ندارد. خیر ، تقوا نیست. بلکه ساحتِ حضوری بی انگیزه است که فقط از طریق خودشناسی متحقق می شود ".

 

دیروز هم بحث ِ من همین بود  ( این قسمت مخاطب ِ خاص دارد) ، من معتقدم به اینکه افراد را به صرف ِ داشتن ِ عقیده و دینی خاص نمی توان دسته بندی کرد. حتی اگر دین ِ آنها از نظر ِ ما دین هم  محسوب نشود.  به نظر من انسانها تنها دو نوعند : یا شناخت دارند و یا شناخت ندارند. ( البته این نظر هم مال ِ کریشنا مورتی است که در یکی از کتابهای دیگرش خوانده ام )

اما با تمام وجود این دسته بندی را قبول دارم.  معتقد به هر فرقه و مسلک و دین و گروهی  میخواهی باشی باش، باز هم در یکی از این دو قرار میگیری. ........ خیلی حرف دارم بزنم .....خیلی ..........



 

راستی چرا هیچوقت نشد که با تو از این حرفها بزنم؟؟ 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
حسین شنبه 14 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 01:35 ب.ظ http://www.farahan.blogsky.com

سلام...

بهروز پایگان یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 12:12 ق.ظ

تو حقیقت یک احساس نابی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد